معارف و معاریف نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
رسانيد و گفت : «ايزد تعالى مى فرمايد كه ما به محض عنايت خود بدانچه از كنعان متكفل شده اى وفا كرديم و به جميع اولياء و اهل طاعت خويش بر اين موجب ، به تقديم مى رسانيم» . بعد از آن ذوالكفل به ميان مردمان رفت و فوراً جمعى از متابعان كنعان آن جناب را گرفتند كه : «تو اعتقاد پادشاه ما را به فساد آوردى با او غدر كردى» . ذوالكفل جواب داد : «من ملك را از طريق غوايت به جادّه هدايت رسانيده ، متكفّل شدم كه خداى تعالى او را به جنت اعلى رساند . و كنعان در اين روز كه فوت شده ، ملازمان به موجب وصيّتش صحيفه اى را كه در باب تكفّل خود نوشته بودم با او در قبر نهادند و حضرت غافر الذّنوب ـ چنانچه كفيل شده بودم ـ كنعان را به بهشت رسانيده، آن صحيفه را باز به من فرستاد» . آنگاه آن نوشته را به آن مردم نمود و گفت : «دست از ضرار من بازداريد تا آن وقت كه اصحاب شما كه از عقب ملك رفته اند ، بازآيند . اگر بعد از آمدن ايشان صدق سخن من بر شما ظاهر شود ، اطاعت و متابعت من نماييد و الاّ آنچه مقتضاى رأى شما باشد ، به تقديم رسانيد» .
- آن جماعت را اين سخن مقبول افتاد . ذوالكفل را در محبس بازداشتند تا مردمى كه از عقب كنعان رفته بودند ، باز آمدند . آن طايفه چون كيفيّت فوت ملك را چنانچه واقع بود از ذوالكفل شنودند و آن صحيفه را ديدند گفتند : «آنچه ذوالكفل مى گويد ، در حق او راست است و اين همان صحيفه است كه ذوالكفل براى او نوشته بوده و در قبر نهاده بوديم» . لاجرم آن مردم به قدم اعتذار پيش آمده در آن روز صد و بيست هزار كس به ذوالكفل ايمان آوردند و دست در دامان متابعتش زده ترك اصنام كردند . و ايضاً ذوالكفل آن طايفه را به جنّت المأوى هادى و مهدى شد و ايشان را شرايط احكام اسلام تعليم فرمود ; و بدين اسباب ايزد تعالى آن جناب را ذوالكفل خواند . مدت عمر ذوالكفل هفتاد و پنج سال بود. صاحب قاموس الاعلام تركى گويد: «به مناسبت بودن وى يكى از انبياء بنى اسرائيل ، نام او در قرآن كريم آمده است . با اينكه اين كلمه عربى است در امر اصل عبرانى آن ، اختلاف است و گمان مى رود كه او حزقيل باشد. وى بعد از اليسع مبعوث نبوّت شده است.
به روايتى قبر او در بتليس است و نيز در شام و بعض جاهاى ديگر گفته اند» . و برخى از متتبّعين جديد تاريخ بر آنند كه ذوالكفل از بنى اسرائيل نيست و افكار و مواعظ و معتقدات وى با بنى اسرائيل مخالف باشد و آن را منسوب به يكى از قبائل عرب گمان برده و نبوّت او را نيز انكار كنند.
- به مجمل التّواريخ و القصص صفحات 197 و 198 و 205 و 426 و 435 و جواليقى، جزء 7 صفحه 299 و معجم البلدان ذيل كلمه ملاحه. و نزهة القلوب حمد الله مستوفى جلد 3 صفحه 195 و حبيب السير جزء اول از جلد اول صفحه 40 و قاموس الاعلام تركى و المرصع ابن الاثير رجوع شود.
ذوالكلاع
سميدع بن ناكور بن حبيب بن مالك بن حسّان بن تبع حميرى از ملوك طايف. نقل است كه پيغمبر (ص) به سال دهم هجرت جرير بن عبدالله بجلى را به نزد وى فرستاد و او را به اسلام دعوت نمود ، وى خود و همسرش ضريبه بنت ابرهة بن صبّاح ايمان آوردند.
- رياشى از اصمعى نقل كند كه حضرت به وى نامه نوشت و او را به اسلام بخواند و آن قدر كارش بالا گرفته بود كه دعوى خدائى مى كرد و در آن اوان وفات پيغمبر (ص) اتفاق افتاد و ببود تا زمان عمر ، به نزد وى آمد و اسلام آورد. (بحار: 22 / 408)