ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید علی نقی فیض الاسلام

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قسمتى از اين خطبه است (در بطلان ادعاى كسى كه كردارش طبق گفتارش نميباشد، و ترغيب مردم به دل نبستن به دنيا و پيروى از پيغمبران): (در مردم كسى هست كه پيرو خواهشهاى نفس بوده در معاصى فرو رفته، و با اين حال) به گمان خود ادعاء ميكند كه به خدا اميدوار است! سوگند به خداوند بزرگ كه دروغ ميگويد! چگونه است حال او كه اميدواريش به خداوند در عمل و كردارش نمودار نيست (اگر اين شخص راست ميگفت براى به دست آوردن رضاء و خوشنودى خداوند كوششى مينمود و كارى نميكرد كه موجب خشم او گردد) پس هر كه (به چيزى) اميدوار است اميد او از كردارش پيدا است مگر اميد به خدا كه مغشوش بوده خالص نباشد، و هر ترسى مسلم است (آثار آن در ترسيده آشكار است) مگر ترس از خدا كه ناجور باشد (و نشانه ترس در ترسيده هويدا نباشد) در كار بزرگ به خدا اميد دارد (آسايش هر دو جهان را با درجات عاليه در بهشت جاويد آرزو دارد) و در چيز كوچك (متاع فانى دنيا) به بندگان خدا اميدوار است، و (نسبت) به بنده خدا طورى رفتار (و اظهار خضوع و فروتنى) مينمايد كه براى پروردگار نميكند، پس چگونه است شان خداوند بزرگ است ستودن او كه در حق او تقصير ميگردد به آنچه (خضوع و فروتنى و

اميدوارى) براى بندگانش انجام داده ميشود؟ آيا ميترسى در اميدواريت به خدا دروغگو باشى (گمان برده اى كه بى اعتنائى نموده نااميدت سازد، اين گمان خطاء بزرگى است، زيرا افضل و رحمت او چنانكه خبر داده بزرگتر از آن است كه نيكوكاران را نوميد گرداند) يا اينكه او را براى اميدوار بودن سزاوار نمى بينى؟ (كه اگر او را به انجام اميد خود ناتوان بدانى كفر محض است) و همين طور است حال كسى كه ادعا ميكند به خدا اميدوار است، اگر از بنده اى از بندگان خداوند بترسد، از روى ترس قسمى با او رفتار نمايد كه درباره پروردگارش چنان نميكند (چنان از بنده اى بترسد سعى و كوشش نمايد تا خوشنودى او را بدست آورده خشمش را دور گرداند، وليكن جائيكه بايد از خدا بترسد دل فراخ كرده كار به روز دگر اندازد) پس ترس خود را از بندگان نقد و موجود پنداشته و از آفريدگارش نسيئه و وعده، و همچنين مانند ادعا كننده اميد به خدا است كسى كه دنيا در نظرش اهميت داشته، و موقعيت آن در دلش بزرگ باشد (كالاى) آن را بر (آنچه پسنديده) خدا (است از اطاعت و فرمانبردارى) اختيار كرده و فقط به آن روآورده و براى آن (و هر كه آن را در دست دارد) بنده و فرمانبردار گرديده است (لذا اميد و ترسش

از دنيا و دنياداران است).

و پيروى كردن از (رفتار) رسول خدا- صلى الله عليه و اله- براى تو كافى است، و بر مذمت دنيا و معيوب بودن و بسيارى رسوائيها و بديهاى آن تو را دليل و راهنما ميباشد، زيرا اطراف آن (وابستگى و دوستدارى) از آن حضرت گرفته شده، و جوانب آن (دلبستگى به همه چيز آن) براى غير آن بزرگوار آماده گشته، و از نوشيدن شيرش (لذتهاى آن) منع شده و از آرايشهاى آن دور گرديده شده، و اگر بخواهى دوباره پيروى نمائى پيغمبرى را، از موسى، عليه السلام، كه خدا با او سخن فرموده (و به كليم الله ملقب گشته) پيروى كن آنگاه كه ميگفت (در قرآن كريم س 28 ى 24: رب انى لما انزلت الى من خير فقير يعنى پروردگارا من به آنچه از خير و نيكوئى برايم بفرستى نيازمندم، سوگند به خدا موسى از خدا نخواسته بود مگر نانى را كه بخورد، زيرا گياه زمين را ميخورد، و به جهت لاغرى و كمى گوشت سبزى گياه از نازكى پوست درونى شكمش ديده ميشد، و اگر بخواهى سوم بار پيروى كنى از داوود، عليه السلام، كه داراى مزامير و زبور بود و خواننده اهل بهشت ميباشد پيروى كن، بدست خود از ليف خرما زنبيلها ميبافت و به همنشينان خويش ميگفت: كدام يك از شما در فروختن آنها مرا كمك ميكند؟ و از بهاى آن

ها خوراك او يكدانه نان جو بود، و اگر خواهى پيروى از عيسى ابن مريم، عليه السلام، را بگو (به ياد بياور) كه (هنگام خوابيدن) سنگ را زير سر گذاشته بالش قرار ميداد، و جامه زبر ميپوشيد، و طعام خشن ميخورد، و خورش او گرسنگى بود (هنگام شدت گرسنگى غذا ميخورد تا از خوردن آن لذت برده به خورش نيازمند نباشد) و چراغ او در شب روشنائى ماه بود، و سايه بان او در زمستان جائى بود كه آفتاب ميتابيد يا فرو ميرفت (خانه اى نداشت) و ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه زمين براى چهارپايان ميرويانيد، نه زنى داشت كه او را به فتنه و تباهكارى افكند، و نه فرزندى كه او را اندوهگين سازد، و نه دارائى كه او را (از توجه به خدا) برگرداند، و نه (به دنيا و اهل آن) طمعى كه او را خوار كند، مركب او دو پايش بود (پياده راه ميرفت) و خدمتكار او دو دستش (هر كارى را خود انجام ميداد).

پس (از اينكه روش حضرت رسول را راجع به دل نبستن به دنيا اجمالا پيش از بيان رويه پيغمبران دانستى، اكنون دوباره بشنو:) به پيغمبر خود- صلى الله عليه و اله- كه (از همه خلائق) نيكوتر و پاكيزه تر است اقتداء نموده از آن بزرگوار پيروى كن، زيرا آن حضرت سزاوار پيروى كردن است براى كسى كه پيرو كند، و انتساب شايسته او است براى كسى كه بخواهد نسبت به او داشته باشد (يا صبر و شكيبائى او براى كسى كه شكيبا باشد سرمشق است) و محبوبتر بندگان نزد خدا كسى است كه پيرو پيغمبر خود بوده و دنبال نشانه او برود (در راه او سير نمايد، چنانكه در قرآن كريم س 3 ى 31 ميفرمايد: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفرلكم ذنوبكم و الله غفور رحيم يعنى بگو اگر شما خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد خدا شما را دوست خواهد داشت، و گناهانتان را مى آمرزد، و خدا آمرزنده و مهربان است. و اما نشانه آن حضرت اين بود كه) لقمه دنيا را به اطراف دندان ميخورد (نه به پرى دهان يعنى در دنيا زيادتر از آنچه را كه ناچار به استفاده از آن بود فرا نميگرفت) و دنيا را به گوشه چشم نميگريست (هيچگونه به دنيا دل نبست) از جهت پهلو لاغرتر و از جهت شكم گرسنه تر

ين اهل دنيا بود، دنيا به او پيشنهاد شد (خداوند به وسيله جبرئيل اختيار كردن دنيا را به او پيشنهاد فرمود) از قبول آن امتناع نمود، و دانست كه خداوند سبحان چيزى را (علاقه بدنيا را) دشمن داشته او هم دشمن داشت، و آن را خوار دانسته او هم خوار دانست، و آن را كوچك قرار داده او هم كوچك شمرد، و (بنابراين) اگر نبود در ما مگر دوستى دنيائى كه خدا و رسول آن را دشمن داشته، و بزرگ شمردن آن را كه خدا و رسول كوچك شمرده همين مقدار براى سركشى از خدا و مخالفت فرمان او بس بود، و پيغمبر- صلى الله عليه و اله- به روى زمين (بى آنكه خوان بگسترد) طعام ميخورد، و مى نشست مانند نشستن بنده (دو زانو نشسته پاروى پا نمى انداخت) و به دست خود پارگى كفشش را دوخته و جامه اش را وصله ميكرد، و بر خر برهنه سوار ميشد، و پشت سر خويش (ديگرى را) سوار ميكرد، و بر در خانه اش پرده اى كه در آن صورتها نقش شده آويخته بود، پس به يكى از زنهايش فرمود اى زن اين پرده را از نظر من پنهان كن، زيرا وقتى من به آن چشم مياندازم دنيا و آرايشهاى آن را به ياد مى آورم، پس از روى دل (به راستى) از دنيا دورى گزيده ياد آن را از خود دور ساخت، و دوست داشت كه آرايش آن از جلو چشمش پنه

ان باشد تا از آن جامه زيبا فرا نگرفته باور نكند كه آنجا جاى آرميدن است، و اميد دارى درنگ كردن در آنجا را نداشته باشد، پس (علاقه به) آن را از خود بيرون و از دل دور كرده، و (آرايشهاى آن را) از جلو چشم پنهان گردانيد (زيرا بسيار به آن بدبين بود) و چنين است (رفتار) كسى كه چيزى را دشمن ميدارد، بدش مى آيد به آن چشم اندازد، و نام آن در حضورش برده شود.

/ 441