ى نادان شود پس بسويش اشاره مينمايد، و كسيكه بسويش اشاره كند او را محدود و معين ميكند (حد و نهايت براى او قرار ميدهد) و كسيكه محدودش دانست، پس او را شمرده (در خارج او را واحد عددى گردانيده) و كسيكه بگويد در چيست؟ او را در ضمن چيزى قرارداده (مقر و محلى برايش انتخاب كرده) و كسيكه بگويد بر چيست؟ بعضى از امكنه را از او تهى دانسته (اگر بگويد در كجا نيست و بر كجا هست او را جسم و مركب قرار داده، و لازمه آن حدوث و نو پيدا شدن او است). خداوند متعال هميشه بوده است نه آنكه حادث و نو پيدا شده باشد (در اين كلمه حضرت از حقتعالى و حدوث زمانى را نفى ميكند) موجود و، هستى است كه مسبوق به عدم و نيستى نيست (يعنى نه آنكه هستى او ذاتا حادث باشد كه در اين كلمه حدوث ذاتى را نفى ميكند) با هر چيزى است نه بطوريكه همسر آن باشد (پس با هر چيزى است يعنى هر چيزى به او قائم و برپا است) و غير از هر چيزى است نه بطوريكه از آن كناره گيرد (زيرا اگر از چيزى كناره گيرد آن چيز چيزى نخواهد بود، براى آنكه او است نگاهدارنده هر چيزى) فاعل است و فعل از او صادر ميشود نه به معنى حركات و انتقالات از حالى به حالى (زيرا حركت از لوازم جسم است و او از جسميت مبرى است) و نه بمعنى آلت (زيرا اگر صدور فعل از او به معاونت آلت باشد پس او بغير خود احتياج دارد و احتياج نقص و نقص بر واجب الوجود محالست، بنابراين بى آنكه او را چشمى باشد بالذات) بصير است و بينا بوده، هنگاميكه، هيچ چيزى از آنچه را كه آفريده نبوده، و منفرد است و تنها بوده، و هنگاميكه سكنى (چيزى كه به آن اطمينان بهم رسد) نبوده تا به آن مانوس شود (و از انس با آن آرام گيرد) و وحشت نكند از نبودنش (پس چون شناختى او را، اكنو
ن بطور اجمال بدانكه او است خداوندى كه بقدرت كامله)