ى پايان معارف خدائى سير كنند، مانند طائرى كه بتوسط دو بال خويش تا اندازه اى كه ميتواند در هوا پرواز ميكند) ميان آن فرشتگان و كسانيكه فروترند از ايشان حجابهاى عزت و پرده ههاى قدرت زده شده (كه كسى بپشت آن پرده ها راه علمى ندارد مگر انبياء و اوصياء ايشان و خواص از بندگان خدايتعالى و معرفت و خداشناسى آن فرشتگان بطورى است كه) پروردگارشان را در وهم و خيال بصورتى در نياروند، و نه اوصاف خلائق را بر او جارى سازند، و نه او را بمكانهايى محدود كنند، و بنظاير و امثال بجانبش اشاره نميكنند (زيرا فرشتگان شناسايند و دانا، پس كسيكه پروردگارش را بصورتى درآورد و اوصاف خلايق را بر او جارى سازد و او را بحدى محدود كند و بجانبش اشاره نمايد نادان است، چنانكه پيش از اين در باب معرفت و خداشناسى بيان شد). قسمتى ازاين خطبه در كيفيت خلق آدم عليه السلام: پس (از آنكه خداوند متعال آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد) از جاى سنگلاخ و جاى هموار زمين و جايى كه مستعد براى كشت و زرع بود و جاى شوره زار، پاره خاكى را فراهم آورد، آب بر آن ريخت تا خالص و پاكيزه شد و آنرا با آب آميخت تا بهم چسبيد، آنگاه از خاك آميخته شده شكلى را كه داراى اطراف و اعضاء و پيوستگى ها و گسستگيها بود بيافريد، آنرا جمودت داد تا از يكديگر جدا نشود، و محكم و نرم قرارداد تا گل خشكيده شد (و آنرا بحال خود بازداشت) براى زمان معينى (كه در آن وقت مقتضى بود روح و حيات به آن داده شود) پس آن گل خشكشده را جان داد، برپا ايستاد در حالتى كه انسانى شد داراى قواى مدركه، كه آنها را در معقولات بكار مياندازد، و فكرهايى كه در كارها تصرف مينمايد، و اعضائى كه خدمتگزار خويش قرار ميدهد و ابزارى (مانند دست و پا) كه در كارهايش بحركت مياورد، و داراى معرفتى كه ميان حق و باطل و چشيدنيها و بوييدنيها و رنگها و جنسها را تمييز ميدهد، و (نيز آن گل خشكشده انسانى شد كه) خلقت و طينت او برنگهاى گوناگون آميخته گرديد (هر جزئى از اجزائش بر طبق حكمت داراى رنگى شد م
انند سفيدى استخوان و سرخى خون و سياهى مو) و داراى چيزهاى نظير يكديگر (مانند استخوان و دندان) و حالاتى ضد يكديگر و خلطهائيكه از هم جدا ميباشد (و آن اخلاط عبارتست) از گرمى (صفراء) و سردى (بلغم) و ترى (خون) و خشكى (سوداء) و (اما حالات ضد يكديگر عبارتند از) اندوه و خوشحالى (و خواب و بيدارى و سيرى و گرسنگى و مانند آنها)