عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با اين حال كسى از در خانه‏اش نااميد بر نمى‏گشت ، بزرگواريش اجازه نمى‏داد كه نيازمندى از كويش دست خالى برگردد و بيچاره‏اى وا بماند .

حضرتش نماز عصر را به جاى آورده بود و در مسجد نشسته بود ، مسجدى كه ديوارهايش از خشت و گل بالا رفته بود و بيش از يك قامت انسان ارتفاع نداشت ، سقف مسجد از پوشال خرما و شاخه‏هاى آن پوشيده بود و كمتر گل در آن به كار رفته بود.

سقف فقط نمازگزاران را از آفتاب محفوظ مى‏داشت ، ولى از ريزش باران نمى‏توانست جلوگير باشد ، ستون هاى مسجد را الوارهاى درخت خرما تشكيل مى‏داد .

حضرتش هرچند روى زمين مى‏نشست و ميز نداشت ، ولى نشستن آن حضرت با ياران به طور ميزگرد بود و شخصيتش در موقع نشستن از دگران ممتاز نبود ، ناشناسى كه وارد مى‏شد مى‏پرسيد كه كداميك از شماها محمد مى‏باشيد ؟

پيرمردى ژوليده مو ، گردآلود ، رنگ پريده ، وارد مسجد شد ، جامه‏اى كهنه بر تن داشت ، ضعف و ناتوانى چنان بر وى چيره شده بود كه خويشتن دارى نمى‏توانست ، حالش حكايت مى‏كرد كه راه دورى را پيموده است .

پيامبر مهربان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با لبخند مهر ، پرسش حالش كرد ، پيرمرد بى‏نوا نفس زنان با سه جمله كوتاه ، حقيقت حال خود را بيان داشت : گرسنه‏ام ، برهنه‏ام ، بى‏نوايم !

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود : چيزى در دست ندارم ، ولى نشان دادن خير مانند انجام دادن آن است . برو به سراغ دخترم فاطمه .

آن گاه به بلال روى كرده فرمود : او را به در خانه فاطمه برسان . خانه فاطمه كنار مسجد قرار داشت و درش به مسجد باز مى‏شد ، براى پيرمرد بينوا زحمت راه پيمايى نداشت ، ولى فاطمه سه روز بود كه با شوهرش على و فرزندانش نانى به دست نياورده بود و به گرسنگى به سر برده بودند .

مرد بى‏نوا كه با استراحتى توانسته بود ، اندك قدرتى به دست آورد ، همراه بلال به در خانه فاطمه رسيد ، سلام داد و گفت : اى دودمان پيغمبر ! شما مردمى هستيد كه فرشتگان نزد شما رفت و آمد مى‏كنند ، جبرئيل كتاب خدا را در خانه شما فرود آورده است .

جواب آمد : و عليك السلام اى مرد ! كه هستى و از كجايى ؟ گفت : از عرب هستم واز تنگى و سختى گريخته‏ام ، به كوى پدرت پناه آورده‏ام ، شكمى گرسنه دارم ، بدنى برهنه دارم به من رحم كن خداى به تو رحم كند .

دختر پيغمبر ، گلوبندى در گردن داشت كه دختر عمويش حمزه برايش هديه آورده بود ، به زودى از گردن باز كرد به او داد و گفت :

اين را بگير و بفروش ، اميد است كه خداى به تو بهتر از اين بدهد . مرد بى‏نوا از در خانه فاطمه بازگشت ، چشمانش مى‏درخشيد ، چهره‏اش خندان بود و قيافه پژمرده‏اش عوض شده بود .

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هنوز در مسجد بود و ياران در حضورش بودند ، همه مى‏دانستند كه زن و فرزند على در گرسنگى به سر مى‏برند ، حس كنجكاوى در آن‏ها تحريك شده و مى‏خواستند بدانند كه اين مرد چگونه بازگشته و چه آورده است ! چگونه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وى را به خانه ٔلى هدايت كرد ؟ فاطمه چگونه با وى رفتار كرد ؟ چرا به اين زودى بازگشت ؟ پرسش‏هايى بود كه به خاطر همه مى‏رسيد .

/ 380