عرفان اسلامی جلد 13
لطفا منتظر باشید ...
با اين حال كسى از در خانهاش نااميد بر نمىگشت ، بزرگواريش اجازه نمىداد كه نيازمندى از كويش دست خالى برگردد و بيچارهاى وا بماند . حضرتش نماز عصر را به جاى آورده بود و در مسجد نشسته بود ، مسجدى كه ديوارهايش از خشت و گل بالا رفته بود و بيش از يك قامت انسان ارتفاع نداشت ، سقف مسجد از پوشال خرما و شاخههاى آن پوشيده بود و كمتر گل در آن به كار رفته بود.سقف فقط نمازگزاران را از آفتاب محفوظ مىداشت ، ولى از ريزش باران نمىتوانست جلوگير باشد ، ستون هاى مسجد را الوارهاى درخت خرما تشكيل مىداد .حضرتش هرچند روى زمين مىنشست و ميز نداشت ، ولى نشستن آن حضرت با ياران به طور ميزگرد بود و شخصيتش در موقع نشستن از دگران ممتاز نبود ، ناشناسى كه وارد مىشد مىپرسيد كه كداميك از شماها محمد مىباشيد ؟ پيرمردى ژوليده مو ، گردآلود ، رنگ پريده ، وارد مسجد شد ، جامهاى كهنه بر تن داشت ، ضعف و ناتوانى چنان بر وى چيره شده بود كه خويشتن دارى نمىتوانست ، حالش حكايت مىكرد كه راه دورى را پيموده است .پيامبر مهربان صلىاللهعليهوآله با لبخند مهر ، پرسش حالش كرد ، پيرمرد بىنوا نفس زنان با سه جمله كوتاه ، حقيقت حال خود را بيان داشت : گرسنهام ، برهنهام ، بىنوايم !رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود : چيزى در دست ندارم ، ولى نشان دادن خير مانند انجام دادن آن است . برو به سراغ دخترم فاطمه .آن گاه به بلال روى كرده فرمود : او را به در خانه فاطمه برسان . خانه فاطمه كنار مسجد قرار داشت و درش به مسجد باز مىشد ، براى پيرمرد بينوا زحمت راه پيمايى نداشت ، ولى فاطمه سه روز بود كه با شوهرش على و فرزندانش نانى به دست نياورده بود و به گرسنگى به سر برده بودند .مرد بىنوا كه با استراحتى توانسته بود ، اندك قدرتى به دست آورد ، همراه بلال به در خانه فاطمه رسيد ، سلام داد و گفت : اى دودمان پيغمبر ! شما مردمى هستيد كه فرشتگان نزد شما رفت و آمد مىكنند ، جبرئيل كتاب خدا را در خانه شما فرود آورده است .جواب آمد : و عليك السلام اى مرد ! كه هستى و از كجايى ؟ گفت : از عرب هستم واز تنگى و سختى گريختهام ، به كوى پدرت پناه آوردهام ، شكمى گرسنه دارم ، بدنى برهنه دارم به من رحم كن خداى به تو رحم كند .دختر پيغمبر ، گلوبندى در گردن داشت كه دختر عمويش حمزه برايش هديه آورده بود ، به زودى از گردن باز كرد به او داد و گفت :اين را بگير و بفروش ، اميد است كه خداى به تو بهتر از اين بدهد . مرد بىنوا از در خانه فاطمه بازگشت ، چشمانش مىدرخشيد ، چهرهاش خندان بود و قيافه پژمردهاش عوض شده بود .رسول خدا صلىاللهعليهوآله هنوز در مسجد بود و ياران در حضورش بودند ، همه مىدانستند كه زن و فرزند على در گرسنگى به سر مىبرند ، حس كنجكاوى در آنها تحريك شده و مىخواستند بدانند كه اين مرد چگونه بازگشته و چه آورده است ! چگونه رسول خدا صلىاللهعليهوآله وى را به خانه ٔلى هدايت كرد ؟ فاطمه چگونه با وى رفتار كرد ؟ چرا به اين زودى بازگشت ؟ پرسشهايى بود كه به خاطر همه مىرسيد .