عرفان اسلامی جلد 13
لطفا منتظر باشید ...
سربازان دشمن چون مور و ملخ از پيش تيغش مىگريختند . ابن عمار مىگويد :حسين عليهالسلام را ديدم وقتى كه يكه و تنها شده بود و كوفيان گردش را گرفته بودند ، چنان سخت بر جناح راست سپاه كوفه بتاخت كه همگى گريختند ، به خدا سوگند رنج كشيده و مصيبت چشيدهاى چون حسين عليهالسلام نديدم كه فرزندانش جلو رويش كشته شده باشند و يارانش همگى كشته شده باشند و اين قدر نيرومند و قوى قلب باشد !!حسين عليهالسلام دگرباره حمله كرد و اين بار بر جناح چپ دشمن بتاخت ، در جنگ هم عدالت را پيشه ساخت ، دوباره به جناح راست حمله نكرد ، حضرتش رجز مىخواند و فرياد مىكرد :من حسين هستم پسر على ، سوگند مىخورم كه راه خود را ادامه خواهم داد ، سپاه دشمن بر وى حمله كرد ، همه را با شمشير پراكنده گردانيد و گروهشان را تار و مار كرد و به جاى خود بازگشت و گفت :« لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ » .حسين عليهالسلام كه تنها ماند ، ندا در داد : آيا كسى هست مرا يارى كند ؟آيا كسى هست از حرم رسول خدا دفاع كند ؟ اين ندا ابوالحتوف و برادرش سعد را به خود آورد ، آن دو از فرقه خوارج و دشمن امام على عليهالسلام بودند كه با سپاه يزيد براى كشتن حسين عليهالسلام به كربلا آمده بودند .با خود گفتند : شعار ما اين است : « لا حكم الا للّه و لا طاعة لمن عصى اللّه » ، اين حسين است پسر پيغمبر ، در قيامت اميد شفاعت جدش داريم ، چرا با او بجنگيم ؟آيا شايسته است يكّه و تنها در برابر دشمنش قرار دهيم ، به حضور حسين عليهالسلامشرفياب شده اجازه جهاد گرفتند ، پس شمشير كشيده به جهاد پرداختند ، عدهاى را كشتند و عدهاى را زخمى كردند ، تا به شهادت رسيدند !!آرى ، اين است سعادت ابدى كه گاهى در لحظات آخر عمر انسان نصيب فرزند آدم مىشود .در واقعهاى ديگر مىخوانيم :مسعود تيمى از شيعيان به نام بود ، پسرش عبدالرحمن نيز ، پدر و پسر از شخصيتهاى برجسته كوفه بودند ، هر دو شجاع ، هر دو دلير و در جنگهاى مسلمانان از خود نامى به يادگار گذارده بودند ، خواستند به سوى حسين عليهالسلامشتابند راه را بسته يافتند ، نقشهاى طرح كرده و آن را خوب پياده كردند و خود را به حسين عليهالسلام رسانيدند ؛ ياران حسين عليهالسلام زيرك بودند و هشيار و مردم با ايمان چنين بوده و هستند .خود را در زمره سپاه يزيد قرار دادند ، از كوفه با سپاه بيرون شدند ، به كربلا رسيدند و در برابر سپاه حسين عليهالسلام قرار گرفتند و منتظر فرصت بودند و غفلت همكاران را خواهان ، تا آن ساعت فرا رسيد و فرصت پيدا شد و آن سه روز قبل از شهادت بود ، فرصت را مغتنم شمرده به سوى حسين عليهالسلام دويدند و به خدمتش رسيدند .