رجاء بن حيات به او گفت : اگر مىخواهى فردا از عذاب الهى رهايى يابى ، آنچه را كه براى خود دوست دارى براى مؤمنان دوست بدار و آنچه را بر خود نمىپسندى بر مؤمنان نيز مپسند و سپس هرگاه خواستى بمير .اكنون من نيز همين را به تو مىگويم و مىترسم از روزى كه پاهايت خواهند لرزيد ، چه بر سرت خواهد آمد ؟ آيا در كنار تو اين مردم خواهند بود كه تو را يارى دهند ؟هارون چنان تحت تأثير قرار گرفت كه از شدت گريه از هوش رفت . من به فضيل گفتم :با امير نرمتر باش . پاسخ داد : من با او نرمى مىكنم ؛ امّا تو و يارانت امير را هلاك مىكنيد .چون هارون به هوش آمد ، به فضيل گفت : باز بگو ، فضيل گفت : اى امير !شنيدهام كه يكى از دست نشاندههاى « عمر بن عبدالعزيز » از بىخوابى شكايت كرد ، عمر به او نوشت : اى برادر من ! بىخوابى گناهكاران را در كام آتش دوزخ و طول ابديّت به ياد آر ، تا در خواب و بيدارى راهنماى تو به سوى خدايت باشد . امّا مواظب باش كه پاى تو از اين راه نلغزد ؛ زيرا خدا به تو وعده بيشترى نمىدهد و بر تو رحم نخواهد آورد .هنگامى كه حاكم نامه او را خواند ، از سرزمينهاى بسيارى گذشت و نزد عمر آمد ، عمر از او پرسيد چه چيز تو را نزد من آورد ؟ پاسخ داد : تو با نامه خود به دل من نيرو بخشيدى ، من ديگر تا به خدا نرسم ولايت تو را اداره نخواهم كرد ، هارون سخت گريست و گفت : باز بگو ، فضيل گفت : اى امير ! بدان كه عبّاس ( عموى رسول خدا ) نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمد و گفت : يا رسول اللّه !مرا منصب امارت ده پيامبر صلىاللهعليهوآله گفت : اى عبّاس و اى عموى پيامبر ! نفسى را كه تو زنده مىدارى بهتر از امارتى است كه آن را حتّى نمىتوانى بخورى ، در واقع امارت يعنى ندامت و پشيمانى در روز رستاخيز و اگر بتوانى امير نباشى امير مباش هارون دوباره سخت گريست و گفت : باز بگو خدا تو را رحمت كند .فضيل گفت : اى امير ! پروردگار در روز قيامت ، درباره همه اين مردم از تو بازخواست خواهد كرد ، اگر مىتوانى روى خود را از آتش دوزخ حفظ كنى دريغ مكن . هشيار باش كه هيچ وقت در دلت نسبت به رعايا فريب نباشد كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهگفته است : آن كه بامداد با نيّت فريب نسبت به مردم برخيزد بوى خوش باغ بهشت به او نرسد . هارون گريان شد و سپس گفت : آيا تو به كسى بدهكارى ؟ پاسخ داد : آرى ، دَيْن من نزد پروردگار است كه هنوز به حساب درنيامده است ، واى بر من اگر او حساب كند ، واى بر من اگر نتوانم پاسخ گويم . باز گفت : دَيْن خود را در عبادت مىدانم . باز گفت : راستى كه پروردگار چنين امرى به من نكرده است ؛ بلكه ، بل امر كرده كه وعدههاى او را باور كنم و از اراده او اطاعت .و پروردگار گفته است : من جن و انس را خلق نكردهام مگر آن كه از من اطاعت كنند و من از آنها قوّت و خوراك نمىخواهم . به راستى خداوند است كه روزى مىدهد و صاحب نيرو و قدرت است .