نفر دوم گفت : من اين خبر را قبلاً شنيده بودم و فكر مىكردم از حرفهاى دروغپردازان و شايعهافكنى نادانان است ، ولى معلوم مىشود اين مطلب را اغلب مردم مىدانند و علامت صحت خبر و يا امكان وقوع آن به دست آمده است .من معتقدم بر دين خود استوار باشيم و براى قتلى كه در كمين ما نشسته است استقامت داشته باشيم ، محال است كه ما در برابر اين مجسمههايى كه اين نادانان پرستش مىكنند ، سر تعظيم فرود آريم ؛ زيرا ما فساد و بطلان اين مجسمهها را به دست آوردهايم و غير ممكن است كه دست از عبادت حضرت معبود برداريم ، هر روزى كه خورشيد طلوع مىكند دليل وجود خدا را به همراه دارد و در هر جولان فكر ، دليلى براى عظمت خدا موجود است .شايعهها راست بود ، اخبار درست بود ، آنان را از منازلشان و از ميان جمع بستگانشان بيرون كشيدند و همه را در مقابل پادشاه ستمگر قرار دادند .سلطان ظالم به جوانان گفت : مىخواستيد مطلبى را مخفى بداريد ، ولى نتوانستيد ، كوشيديد كه دين خود را پنهان داريد ولى پيروز نشديد و كارتان به آنجا رسيده كه گاهى مخفى هستيد و گاهى آشكار ، از اخبار كم و بيش آگاهيد ، به من خبر رسيده كه از دين پادشاه و رعيت خارج شده و به دينى روى كردهايد كه من نمىدانم آن را از كجا آوردهايد ؟براى من آسان است كه شما را رها كنم كه در دين خود سرگردان باشيد و اختيارتان را به دست خودتان بگذارم ، ولى اين كار در صورتى بود كه من نمىدانستم از بزرگان قوم خود هستيد و از افراد برجسته طائفه خويش مىباشيد .اگر مردم از وضع شما آگاه گردند ، ممكن است به زودى به دين شما بيايند و آيين شما را قبول كنند و از عقايد شما پيروى نمايند و به دنبال آن رژيم و تاج و تخت من متلاشى شود و امنيت از دست برود .من در شكنجه شما عجله نمىكنم ، كيفر شما را به زودى متوجه شما نمىسازم ، تا اين كه در كار خود كه بر آن اقدام مىكنيد فكر نماييد و به ملت و آيين مردم بازگرديد و به عقايد مردم معتقد شويد و يا اين كه رهگذران ، ناگهان مىبينند سرهايى آويزان است و بدنهايى قطعه قطعه است و خون شما بر زمين جارى است .خداوند عزيز دلهاى آن خداپرستان را محكم كرد و در ايمانشان تأييدشان نمود ، گفتند : اى پادشاه ! در دينى كه ما وارد شدهايم از روى تقليد نبوده است و از روى اكراه و اجبار بنده دين نشدهايم ، فطرت ما از ما دعوت كرد و ما هم پاسخ داديم ، عقل به ما روشنى بخشيد و ما در كنار روشنى آن گردش نموديم ، ما را به سوى خداى يكتا دعوت كردند و ما غير از او خداى ديگرى قبول نمىكنيم .قوم ما كه به عبادت بت پرداختهاند ، از روى نادانى و تقليد است ، دليلى براى كار خود ندارند ، برهانى آن ها را راهنمايى نكرده است ، اين است آنچه ما به آن علم پيدا كردهايم و فكر ما به آن رسيده است ، هر چه مىخواهى درباره ما انجام بده .