پس گفت : اى سعدى ! تو نيز سخنى بگوى از آنچه ديده و شنيدهاى .گفتم :
آن شنيدستى كه در اقصاى غور گفت چشم تنگ دنيا دوست را يا قناعت پر كند يا خاك گور بار سالارى بيفتاد از ستور يا قناعت پر كند يا خاك گور يا قناعت پر كند يا خاك گور
آن كه هفت اقليم عالم را نهاد گربه مسكين اگر پر داشتى وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى آدمى را نزد خود نگذاشتى هر كسى را هر چه لايق بود داد تخم گنجشك از جهان برداشتى آدمى را نزد خود نگذاشتى آدمى را نزد خود نگذاشتى