كور شد باز آن دو چشم پاك بين بار سيم گريههاى زار زار روز و شب بگريست تا بار دگر كور گشت و گريه او كم نشد شامها در گريههاى هاى هاى اين قدر بگريست تا طير و وحوش تا شبى او را ندايى شد زغيب گريه تو خلق را گريان كند تو چو جانى و رعيت جسم تو هركسى از بهر يك چيزى گريست گر زبيم دوزخ است و آن جحيم آتش دوزخ بود بر تو حرام همچو آن جنّت به كفّار لئام[28] باز دادش چشم آن چشم آفرين كرد اندر شهر و دشت و كوهسار كور شد نورش نماند اندر بصر ساعتى بىسوز و بىماتم نشد روزها در نالههاى واى واى آمدند از گريهاش اندر خروش تا به كى مىگريى آخر اى شعيب سوز جان مر جسم را سوزان كند تو چو معنى اين خلايق اسم تو اى شعيب اين گريههايت بهر چيست ما در دوزخ به تو بربستهايم همچو آن جنّت به كفّار لئام[28] همچو آن جنّت به كفّار لئام[28]
ور بود اين گريهات بهر بهشت ما بهشت از بهر تو آمادهاي حوريان از بهر تو در روز و شب اين بهشت اين حور اين تو اى شعيب چون شعيب از عالم غيب اين شنيد كاى خدا آرام جان مستهام[29] چيست دوزخ تا از آن ترسان شوم من خود اندر آتش استم سالها من كه عمرى شد در اين آتش خوش مكى زدوزخ روى درهم مىكشم[30] شوق وصل حوريان خوش سرشت محوريان را زيب و زينت دادهايم چشم بر راهند و دلها در طرب هر زمان خواهى برو بىمنع و ريب از دل پر درد آهى بركشيد من كه و دوزخ چه و جنّت كدام تا زبيم تفّ آن گريان شوم اندر آتش كردهام نشو و نما مكى زدوزخ روى درهم مىكشم[30] مكى زدوزخ روى درهم مىكشم[30]