عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بدو گفتم : « هَلْ يَكُونُ الْعارِفُ مَسْروراً » ؟ آيا عارف را خوشحالى هست ؟

جواب داد : عارف را با اتّصال به خدا اندوه هست ؟

گفتم : « أَلَيْسَ مَنْ عَرَفَ اللّهَ طالَ هَمُّهُ » ؟ نه اين است كه هركس او را شناخت دچار اندوه هميشگى مى‏گردد ؟

گفت : « مَنْ عَرَفَ زالَ هَمُّهُ » . هركس او را شناخت اندوهش براى هميشه برطرف مى‏شود كه اهل معرفت را لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ .

گفتم: «هَلْ تُغَيِّرُ الدُّنْيا قُلُوبَ الْعارِفينَ»؟ آيا دنيا دل‏هاى عارفان را تغيير و تحوّل مى‏دهد؟

گفت : « هَلْ تُغَيِّرُ العُقْبى قُلُوبَ الْعارِفينَ حَتّى تُغَيِّرَها الدُّنْيا » ؟ آيا آخرت دل آنان را حالى به حالى مى‏كند تا چه رسد به دنيا ؟!

گفتم : « أَلَيْسَ مَنْ عَرَفَ اللّهَ صارَ مُسْتَوْحِشاً » ؟ كسى كه خدا را شناخت آيا دچار وحشت نمى‏گردد ؟

گفت : « مَعاذَ اللّه أَنْ يَكُونَ الْعارِفُ مُسْتَوْحِشاً » . محال است عارف با شناختن معبود حقيقى دچار وحشت و ترس شود . « وَلكِنْ يَكُونُ مُهاجِراً مُتَجَرّداً » . اما عارف در عين تنهايى مسافر به سوى دوست است .

گفتم : « هَلْ يَتَأَسَّفُ الْعارِفُ عَلى شَىْ‏ءٍ غَيْرَ اللّه » ؟ آيا عارف به چيزى غير خدا تأسّف مى‏خورد ؟

جواب داد : « هَلْ يَعْرِفُ العارِفُ غَيْرَ اللّهِ فَيَتَأَسَّفُ عَلَيْهِ » ؟ آيا عارف غير خدا چيزى مى‏شناسد تا بر او غصّه بخورد ؟

گفتم : « هَلْ يَشْتاقُ الْعارِفُ إِلى رَبِّهِ » ؟ آيا عارف مشتاق به حضرت ربّ است ؟

گفت : « هَلْ يَكُونُ الْعارِفُ غائِباً طَرْفَةً حَتّى يَشْتاقَ إِلَيْهِ » ؟آيا عارف يك چشم به هم زدن از او غائب است تا مشتاق او باشد؟!

گفتم : « مَا اسْمُ اللّهِ الأَعْظَمُ » ؟ اسم اعظم خدا چيست ؟

گفت : « أَنْ تَقُولَ اللّهَ وَأَنْتَ تَهابَهُ » . آن است كه بگويى اللّه و از او در دلت داراى مهابت شوى .

گفتم : « كَثيراً ما أَقُولُ وَلا تُداخِلُنى الْهِيْبَةَ » . زياد خدا مى‏گويم ولى در دلم مهابت پيدا نمى‏شود .

گفت : « لِأَنَّكَ تَقُولُ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ لا مِنْ حَيْثُ هُوَ » . براى آن كه نامش را آن چنان كه هستى مى‏گويى نه آن چنان كه هست.

گفتم : اى بزرگ ! ديگر بار مرا موعظتى فرماى ، از گفته‏هاى تو پند بليغ بگيرم .

گفت : كفايت است از براى موعظت و نصيحت تغييراتى كه در روزگار مى‏بينى ، نيك بنگر و آن را به جهت خود پندى بزرگ دان[2] .

/ 380