عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



دلش مى‏خواست بال درآورد و به فاصله چند لحظه به لشكر اسلام برسد .

در حالى كه ديوانه‏وار بر سرعت قدم هاى خود مى‏افزود و هر لحظه نزديك بود پايش به سنگ خورده و بر زمين افتد و چند مرتبه نيز سكندرى خورد ، سرعت حركت ، مجال تفكر را از او سلب كرده بود ، فقط مانند گرسنه‏اى كه تنها فكرش به سفره طعام است انديشه‏اى ، جز رسيدن به اردوگاه نداشت و چون چراغى كه در انتهاى بيابانى ديده شود مشتاقانه فقط آن را مى‏ديد ، به سوى آن مى‏رفت .

او كه در لحظات جدايى از محبوبه ، خود را نگهداشته و ابداً نگريسته بود ، اكنون مانند سيل ، اشك از چشمش جارى بود .

هاى‏هاى مى‏گريست ، به طورى كه اگر كسى در راه به او برمى‏خورد و حوصله نگاه كردن به اين جوان را داشت ، منظره عجيب وى ـ در حالى كه عرق سراپايش را فراگرفته بود و به سرعت مى‏دويد و صورتش از اشك شسته شده و بغض گلويش چنان بلند بود كه به گوش ديگران مى‏رسيد ـ او را مبهوت مى‏كرد .

چرا گريه مى‏كرد ؟ آيا حالا به ياد معشوقه و جدا شدن از او افتاده بود ، آيا به خاطر نجمه عزيز مى‏گريست ؟ نه ، علت گريه او اين نبود .

اين چشمان التماس‏آميز آغشته به اشك كه هر لحظه به سوى آسمان دوخته مى‏شد و با تضرع و لابه به مبدأ مى‏گرديد ، از عشق مجازى چنين گريان شده بود ؟ !

گريه‏اش از اين بود كه مى‏ترسد مبادا فرصت از دست رفته باشد و به موقع به ميدان نرسد ، مى‏ترسيد وقتى آنجا برسد كه قشون رفته باشد ، آن وقت جواب خدا را چه خواهد داد ، به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه خواهد گفت ! !

علت ديگر گريه‏اش وضع ناپاكى بدن كه بالاخره از حل كردن آن عاجز مانده بود كه چه خواهد شد ، اگر چنان كه نجمه خواب ديده و گفته بود ، كشته مى‏شود ، تكليف او با اين تن غسل نكرده ، چيست ؟ چطور اذن دخول به ملكوت معنوى خواهد يافت ، آيا او را مانند موجود پليدى طرد نخواهند كرد ، آيا با بدن ناپاكش چه معامله مى‏كنند ؟

اين افكار هر لحظه شدت مى‏گرفت و از يك طرف به سرعت پاهايش مى‏افزود كه زودتر به اضطرابش خاتمه داده شود و از جانب ديگر صداى گريه‏اش را بلندتر مى‏كرد .

بالاخره ، از دور صداى اذان صبح به گوشش خورد ، دريافت كه صدا از لشكر اسلام است ، چون اين حالت را ديد سر را به علامت شكر به سوى آسمان بلند كرد ، گريه‏اش قطع شد و پا را آهسته‏تر كرد و بالاخره آن قدر از حالت دويدن كاست تا به راه رفتن معمولى رسيد ، عرق بدن او سرازير بود ، اما كم كم خشك مى‏شد ، چون به اردوگاه رسيد صف نماز بسته شده بود ، مسلمانان پشت سر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهايستاده ، مى‏خواستند عبادت خدا را به جا آورند .

حنظله ، به عجله تيمم كرد و در صف آخر قرار گرفت و نماز را با خلوص كامل بجاى آورد .

/ 380