دلش مىخواست بال درآورد و به فاصله چند لحظه به لشكر اسلام برسد .در حالى كه ديوانهوار بر سرعت قدم هاى خود مىافزود و هر لحظه نزديك بود پايش به سنگ خورده و بر زمين افتد و چند مرتبه نيز سكندرى خورد ، سرعت حركت ، مجال تفكر را از او سلب كرده بود ، فقط مانند گرسنهاى كه تنها فكرش به سفره طعام است انديشهاى ، جز رسيدن به اردوگاه نداشت و چون چراغى كه در انتهاى بيابانى ديده شود مشتاقانه فقط آن را مىديد ، به سوى آن مىرفت .او كه در لحظات جدايى از محبوبه ، خود را نگهداشته و ابداً نگريسته بود ، اكنون مانند سيل ، اشك از چشمش جارى بود .هاىهاى مىگريست ، به طورى كه اگر كسى در راه به او برمىخورد و حوصله نگاه كردن به اين جوان را داشت ، منظره عجيب وى ـ در حالى كه عرق سراپايش را فراگرفته بود و به سرعت مىدويد و صورتش از اشك شسته شده و بغض گلويش چنان بلند بود كه به گوش ديگران مىرسيد ـ او را مبهوت مىكرد .چرا گريه مىكرد ؟ آيا حالا به ياد معشوقه و جدا شدن از او افتاده بود ، آيا به خاطر نجمه عزيز مىگريست ؟ نه ، علت گريه او اين نبود .اين چشمان التماسآميز آغشته به اشك كه هر لحظه به سوى آسمان دوخته مىشد و با تضرع و لابه به مبدأ مىگرديد ، از عشق مجازى چنين گريان شده بود ؟ !گريهاش از اين بود كه مىترسد مبادا فرصت از دست رفته باشد و به موقع به ميدان نرسد ، مىترسيد وقتى آنجا برسد كه قشون رفته باشد ، آن وقت جواب خدا را چه خواهد داد ، به رسول خدا صلىاللهعليهوآله چه خواهد گفت ! !علت ديگر گريهاش وضع ناپاكى بدن كه بالاخره از حل كردن آن عاجز مانده بود كه چه خواهد شد ، اگر چنان كه نجمه خواب ديده و گفته بود ، كشته مىشود ، تكليف او با اين تن غسل نكرده ، چيست ؟ چطور اذن دخول به ملكوت معنوى خواهد يافت ، آيا او را مانند موجود پليدى طرد نخواهند كرد ، آيا با بدن ناپاكش چه معامله مىكنند ؟اين افكار هر لحظه شدت مىگرفت و از يك طرف به سرعت پاهايش مىافزود كه زودتر به اضطرابش خاتمه داده شود و از جانب ديگر صداى گريهاش را بلندتر مىكرد .بالاخره ، از دور صداى اذان صبح به گوشش خورد ، دريافت كه صدا از لشكر اسلام است ، چون اين حالت را ديد سر را به علامت شكر به سوى آسمان بلند كرد ، گريهاش قطع شد و پا را آهستهتر كرد و بالاخره آن قدر از حالت دويدن كاست تا به راه رفتن معمولى رسيد ، عرق بدن او سرازير بود ، اما كم كم خشك مىشد ، چون به اردوگاه رسيد صف نماز بسته شده بود ، مسلمانان پشت سر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهايستاده ، مىخواستند عبادت خدا را به جا آورند .حنظله ، به عجله تيمم كرد و در صف آخر قرار گرفت و نماز را با خلوص كامل بجاى آورد .