پس از خاتمه نماز كه به واسطه جنگ به سرعت برگزار شد ، حنظله صفوف برادران را آهسته شكافت و به سوى خيمه رسول خدا صلىاللهعليهوآله شتافته بالاخره به حضرت رسيد ، در برابر حضرت سيل اشك از چشمش ريخت ، حضرت با ملاطفت و نهايت مهربانى دست خود را روى پيشانى او گذارد و سرش را بلند كرد و فرمود :حنظله تويى ، خدا تو را اجر دهد بالاخره آمدى ، من حدس مىزدم كه ايمان عظيم تو ، تو را راحت نخواهد گذارد و بالاخره تو هم به جبهه حق عليه باطل ، خواهى آمد !اى رسول اللّه ! آمدم ولى چه آمدنى . . . بسيار پريشان و ملول و افسردهام و نمىدانم تكليفم چيست ؟ شرم دارم از اين كه در مقابل خدا ايستادهام و خجلم از آن كه اكنون اين طور در حضور توام .چرا ؟ علت خجلت تو چيست ؟اى رسول خدا ! مىدانى كه ديشب ، شب زفاف من بود و من آب نيافتم كه غسل كنم و اكنون با اين بدن ناپاك ، چگونه به جهاد روم ؟حضرت فرمود : بر خيز ، مگر نمىدانى كه تكليف به قدر وسع است ، چون آب نيافتهاى بر تو باكى نيست و دل چركين مكن .پس اى رسول خدا ! آيا به من اطمينان مىدهى ، اگر به فيض شهادت برسم از ناپاكى بدن پيش خدا مسئول نيستم ؟ فرمود : برو اطمينان داشته باش ، خدا تو را بيامرزد !مقدمات جنگ فراهم شد ، برنامه در ابتداى كار به نفع مسلمانان بود ، نزديك بود وضع دشمن به هم به پاشد ، نسيم پيروزى به مشام مىخورد ، در اين وقت نيروى جناح چپ كه به فرمان مؤكد رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، حافظ گردنه عنين بودند به اشتباه بزرگى دچار شدند كه باعث تغيير سرنوشت جنگ شد ! !ابن جبير رئيس اين قسمت به خيال اين كه ديگر پيروزى اسلام كامل شده و كفار شكست خوردهاند ، براى استفاده از غنيمت ، تصميم گرفت به داخل ميدان بيايد و با دشمنان بجنگد و سفارش اكيد رسول اللّه صلىاللهعليهوآله را داير به ماندن در آنجا ، فراموش كرد و به داخل ميدان آمد .اين اشتباه كه اشتباه عمدى بود به ضرر مسلمانان تمام شد ، خالد جنگجوى متهور قريشى ، متوجه خالى شدن جناح چپ شد ، به باقى ماندگان نيروى جبير كه به سفارش پيامبر مانده بودند تاخت و پس از قتل عام آنان از پشت به مسلمانان حمله كرد ، در اين حال يك زن كافر به نام عمره بنت علقمه ، پرچمى را كه مدتها بود از ترس بر زمين مانده بود برداشت و كفار را مخاطب قرار داده ، آنها را از ترس و بزدلى سرزنش كرد و با اين كار جسارت مكيّون را تحريك نمود ، از طرف ديگر خبر شوم قتل پيامبر كه همه جا منتشر شده بود به درهم ريخته شدن وضع مسلمانان ، كمك كرد ، به طورى كه عدهاى از آنان به طرف مدينه گريختند . عدهاى از جنگجويان نجيب و فعال و مؤمن كه از آن جمله حنظله بود در بحبوحه جنگ به زمين افتاده ، شربت شهادت نوشيدند .حنظله در لحظات آخر به محبوب ابدى روى كرد و عرضه داشت :