عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



حضرت مُهر فرمود و به يكى از ياران خود به نام طرمّاح تسليم كرد كه رهسپار شام شود و آن را شخصاً به دست معاويه دهد .

طرماح بن عدى قوى هيكل و بلند بالا و سخنور بود ، از پيشگاه حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام رخصت طلبيد و بر شتر خود سوار شد ، آن گاه راه شام را پيش گرفت و با سرعت بر آمد تا وارد شام شد و يك راست به ملاقات معاويه رفت .

دربان از وى پرسيد : كيستى و كجايى و كه را مى‏خواهى ؟ طرماح گفت : با ياران نزديك معاويه ابوالاعور اسلمى و ابوهريره و عمرو عاص و مروان حكم كار دارم .

دربان گفت : اينان در باب الخضرا مى‏باشند ، طرماح براى ديدار آن‏ها به باب الخضرا رفت ، چون نامبردگان طرماح را با هيكل درشت و اندام بلند ديدند با خود گفتند : خوب است كه اين مرد را طلبيده لحظه‏اى را به گفتگو و مزاح و تفريح بگذرانيم ، همين كه طرماح به نزديك آن‏ها رسيد ، پرسيدند : اى اعرابى ! آيا از آسمان‏ها خبرى نزد تو هست كه به اطلاع ما برسانى ؟

طرماح گفت : آرى ، بى‏خبر نيستم ، خداوند حاكم بر آسمان است و فرشته مرگ در هوا و اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه‏السلام از قفا مى‏آيد ، پس اى مردم بدبخت ! منتظر بلايى باشيد كه هم اكنون بر سرتان فرود مى‏آيد .

گفتند : از كجا مى‏آيى ؟ گفت : از نزد آزاد مردى پاك و پاكيزه سرشت ، نيكو خصال و با ايمان .

گفتند : با كه كار دارى ؟ گفت : مى‏خواهم با اين بدگهرى كه شما او را پيشواى خود مى‏دانيد ملاقات كنم .

حضار دانستند كه وى فرستاده اميرمؤمنان عليه‏السلام است ، از اين رو گفتند :

اى اعرابى ! امير ما معاويه با اطرافيان خود سرگرم مشورت در امور مملكت است و امروز نمى‏توانى به حضور او باريابى .

گفت : خاك بر سر او كنند ، او را با رسيدگى به امور مسلمانان چه كار ؟ در آن وقت حضار ، نامه‏اى به معاويه نوشتند كه قاصدى سخنور و حاضر جواب از كوفه آمده و از طرف على بن ابيطالب حامل پيامى است براى تو ، به هوش باش كه در جواب او چه خواهى گفت ؟ آن گاه طرماح را از شتر فرود آوردند و در مجلس خود جاى دادند تا از معاويه خبر برسد .

چون نامه به معاويه رسيد و از موضوع مطلع شد ، فرزندش يزيد را خواست و دستور داد مجلسى را بيارايد و آنچه لازمه شوكت و حشمت دربار يك سلطان مقتدر است فراهم كند .

يزيد بن معاويه صدايى گوش خراش داشت و روى بينى و چهره‏اش علامت زخمى بود ، چون مجلس آراسته گرديد ، طرماح را بار دادند تا به مجلس در آيد .

چون به در كاخ رسيد و ديد تمام كاركنان لباس سياه به تن كرده‏اند گفت :

اين‏ها كيستند كه مثل موكّلين جهنم در تنگناى راه دوزخ مى‏باشند ؟ و چون چشمش به يزيد افتاد ، گويى او را شناخت ، به همين جهت گفت : اين تيره بخت ، گردن كلفت بينى بريده كيست ؟

كاركنان كاخ گفتند : اى اعرابى ! ساكت باش ، اين يزيد شاهزاده ماست .

/ 380