آن بزرگ به حالى كه براى من اسفار همى گفت ، اگر از او مىخواستندى از گفت امثله ـ اولين كتاب حوزه ـ نيز ابا نمىفرمودى ! !ايّام چهارشنبه را قبول كس نكردى و خود با خود همى گذراندى و مرا فرمود : كه من روزگارى دراز به طالقان شبانى همى كردم ، مگر روزى به بيابان آواى قرآن شنودم و حالى يافتم و گفتم : پروردگارا ! تو نامه خويش با ما فرو فرستادى ، من بايد تا آخر عمر آن را در نيابم ؟و در وقت در آبادى شدم و حشم و غنم مردمان با آنان سپردم و به اصفهان شدم تحصيل را و پنج سال ببودم و آن گاه به نجف شدم و چندى به درس آخوند صاحب كفايه مىنشستم و همى ديدم كه فايدتى از آن درس مرا متصور نيست و نيز شنيدم از حكيم متأله آقاى جعفرى كه من بگاه تحصيل به حضرت آقا بزرگ ، روزى دو مانده بود محرم سنه ارتحال وى ، جرى عادت را به خدمت او شدم و شنيدم كه مىگويد :« بلند شويد برويد آقا ، براى چه آمدهايد آقا » و چون گفتم براى درس آمدهام گفت :درس تمام شد ، آقا پنداشتم كه آن بزرگوار از سر اين خيال كه محرم درآمده است اين سخن مىگويد و گفتم : هنوز حوزهها تعطيل نكردهاند كه فرمود : مىدانم آقا من مسافرم من مسافرم ، خر طالقان رفته پالانش باقى مانده ، روح رفته جسدش مانده « لا اله الاّ الله » و اشك از ديده بباريد به شدت و دريافتم كه اخبار از ارتحال مىفرمايد به حالى كه مزاج او را ادنى انحرافى از صحبت نبود .پس گفتم : با من سخنى فرماييد . گفت : آفرين آقا جان ! حالا متوجه شديد حالا متوجه شديد و اين بيت بر خواند :
تا رسد دستت به خود شو كارگر چون فتى از كار خواهى زد به سر چون فتى از كار خواهى زد به سر چون فتى از كار خواهى زد به سر