عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به فلان گوشه زير زمين سركه‏اى هست و حاجى فرمود كه درويش ! از چشم تو پرده‏اى برگرفته‏اند كه چنين مى‏كنى ، پرده‏ها هست كه بايد برگيرندش ! !

ناصر قاجار كه از متكبران دوران و داراى اخلاق فرعونى بود مى‏گويد :

به هر شهرى كه وارد شدم صغير و كبير ، عالم و عامى از من استقبال كردند ، تا در شهر سبزوار كه معلوم شد همه افراد هر طبقه وظيفه لازم خود را معمول داشته و فقط حاجى ملاّ هادى كه استقبال سهل است به ديدن شاه هم نيامده است به علّت اين كه او شاه و وزير نمى‏شناسد .

من اين اخلاق را پسنديدم گفتم : اگر او شاه نمى‏شناسد ، شاه او را مى‏شناسد .

يك روز در حدود وقت ناهار ، فقط با يك نفر پيشخدمت كه اسباب زحمت اهل علم نباشد و در آنجا ناهارى صرف كرده باشم رفته و پس از پاره‏اى از مذاكرات متفرقه گفتم : از شما خواهش دارم كه مرا خدمتى محول فرماييد كه آن را انجام دهم .

حاجى اظهار غنا و بى‏حاجتى كرد ، اصرار كردم مفيد فايده نبود ، گفتم :

شنيده‏ام شما يك زمين زراعتى داريد ، خواهش مى‏كنم كه ماليات آن را ندهيد . آن را نيز با عذر موجهى رد نمود . عرضه داشتم : بفرماييد ناهارى بياورند تا خدمت شما صرف كنم ، بدون اين كه از محل خود حركت كند ، خادم خويش را امر به ناهار آوردن كرده ، خادم در دم يك طبق چوبينه با نمك و دوغ و چند دانه قاشق و چند قرص نان پيش دست ما گذاشت .

حاجى نخست آن قرص نان‏ها را با كمال ادب بوسيده و بر رو و پيشانى گذاشته و شكرها از ته دل به جا آورد ، سپس آن‏ها را ريز كرده در ميان دوغ ريخت و يك قاشق هم پيش من گذاشت و فرمود : بخور كه نان حلال است و زراعت و جفت كارى آن دسترنج خودم است ، من يك قاشق خوردم ، ديدم خوردن آن ناهار از عهده من بيرون است !!

ناصر قاجار پس از رفتن پانصد تومان به خدمت حاجى فرستاد كه حاجى از قبول آن پول ابا كرد و فرمود : نصف آن را به فقرا و بقيه را به ساير مستحقان برسانيد ! ![383]

/ 380