به هرجا قدم مىگذاشت ، به هركس كه مىرسيد و هر موضوعى را مىديد ، از امر به معروف و نهى از منكر دست برنمىداشت و در اين زمينه از هيچ كس پروا نداشت و از ملامت ملامتكنندگان ترس و اضطراب و رنجى به خود راه نمىداد .چندين بار به سردسته اوباش و اشرار محلّى برخورد و عاشقانه و جانانه وى و همراهانش را نصيحت و امر به معروف و نهى از منكر كرد .آنان از برخورد مولا محمّد تقى سخت آزرده و آشفته بودند ، براى ساكت نمودن وى نقشهاى طرح كردند و آن اين بود كه يكى از مريدان مخلص او را وادار كنند كه در شب جمعه او را به مهمانى دعوت كند ، ولى از افشاى داستان خوددارى نمايد كه خانه در آن شب بدون صاحب خانه بايد در اختيار اوباش باشد ، چنانچه افشاى سرّ كند به بلاى سخت دچار گردد ، صاحب خانه ترسو براى شب جمعه از آن مرد بزرگ الهى دعوت كرد و خود از خانه رفت .مجلسى به دعوت آن مرد مؤمن به آن خانه آمد، اما صاحب خانه را نديد ، جلسه از اشرار و سردسته آنان تشكيل شده بود ، مجلسى دانست كه نقشهاى جهت او كشيده شده ، از نقشه خبر نداشت ولى نقشه اين بود كه چون مجلس آراسته شد ، زنى عشوهگر و مطربه با روى باز و لباس رقص وارد مجلس شود و با زدن و كوبيدن آلات موسيقى به رقص مشغول شود ، آن گاه يكى از اوباش مردم محلّه را خبر كند تا بيايند وضع آن روحانى را ببينند ، چون مردم بيايند آبرويش برود و زبانش از امر به معروف و نهى از منكر بسته شود ! !مجلس آماده شد ، ناگهان زن وارد گشت و با خواندن اين شعر شروع به رقصيدن كرد :
در كوى نيكنامان ما را گذر ندادند گر تو نمىپسندى تغيير ده قضا را گر تو نمىپسندى تغيير ده قضا را گر تو نمىپسندى تغيير ده قضا را