عرفان اسلامی جلد 13
لطفا منتظر باشید ...
پروردگارا ! تو را مىخوانم به اين كه سپاس و شكر مخصوص توست ، معبودى جز تو ، مهربان و نيكى دهنده وجود ندارد ، به وجود آورنده آسمانها و زمينى ، اى صاحب جلال و اكرام ! بر محمّد و آل محمد درود فرست و در كار من گشايشى آر و مرا از جايى كه گمان دارم و ندارم روزى بخش .چون كاروان وى را از چاه بيرون كشيدند خود را معرفى نكرد و نگفت كه من يوسف پسر يعقوبم و منزل و مكانم در همين نزديكى است ، بلكه سكوت كرد و خود را تسليم كاروانيان نمود ؛ زيرا با فراست ايمانى و نور قلبى دريافته بود كه اين بلا و مصيبت و اين ابتلا و آزمايش گرچه ظاهرى تلخ دارد ولى عاقبتش شيرين و الهى است و اين آزمايش مقدمهاى ملكوتى براى رسيدن به مقامى الهى است كه در آن مقام خير او و ملّتهاى تاريخ لحاظ شده است !روح با عظمت او در عين اين كه كودكى چند ساله بود از قبول تزوير ، تلبيس ، تمويه ، تخيلات ، دروغ ، حيله ، مكر ، كيد ، توهمات و تسويلات نفسانيه با كمال قدرت ابا داشت .چون در برابر وسوسههاى خطرناك آن زن زيباى مصرى در كاخ عزيز و در خلوت خانه كاخ قرار گرفت و هجوم و وسوسههاى او به مدّت هفت سال طول كشيد و در آن ايام يوسف به بلوغ رسيده بود ، در برابر او بر اساس قرآن مجيد فقط گفت : معاذ اللّه .عجيب كلمهاى است ، معناى اين كلمه اين است كه خيال نكنى من از ترس آبرويم در دنيا ، يا جريمه شدن به خاطر جرم ، يا به زندان افتادن ، يا به عذاب آخرت دچار شدن به تو نزديك نمىشوم بلكه از اين خواسته تو فقط و فقط به خاطر عزيزم و محبوبم و معشوقم حضرت اللّه سرباز مىزنم و محال است در اين زمينه حتّى فكرى آلوده در قلب پاك من خطور كند .ابن عباس شاگرد اميرالمؤمنين عليهالسلام مىگويد :بزرگان براى ما حكايت كردند كه زليخا هفت سال براى خواسته خود يوسف را در شديدترين مضيقه قرار داد ولى آن حضرت يك بار به چهره او چشم ندوخت ، روزى در كمال زارى به آن حضرت عرضه داشت : يك بار ديده به سويم بردار ، پاسخ داد :اگر تو را ببينم از ديدن حق محروم و كور مىشوم !گفت : اى يوسف ! چه چشم زيبايى دارى ، جواب داد : اوّل عضوى است كه در خانه تاريك قبر بر رويم فرو ريزد !گفت : چه بوى خوشى دارى ، گفت : پس از سه روز از مرگم چون قبرم را باز كنى به شدت از بوى تعفن جنازه فرار مىكنى.گفت : چرا به من نزديك نمىشوى ، پاسخ داد : نزديكى به تو باعث دورى از خدا است !گفت : فرشم از حرير خالص است برخيز و حاجتم را بر آور ، جواب داد : اگر به خواستهات عمل كنم نصيبم را در بهشت الهى از دست مىدهم .گفت : تو را به شكنجهگران زندان مىسپارم ، جواب داد : در آن وقت است كه خداوند مهربان و مولاى عزيزم مرا مىخرد .چون به زندان افتاد عرضه داشت :رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ .