عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



در زمان جوانى در اصفهان تحصيل مى‏نمود و با مرحوم آيت‏اللّه العظمى حاج آقا حسين بروجردى هم‏درس و هم‏مباحثه بود و آيت اللّه بروجردى چه در زمانى كه در بروجرد بودند و چه وقتى كه در قم سكونت داشتند ، نامه‏هايى به ايشان مى‏نوشتند و درباره بعضى از مسائل غامضه و حوادث واقعه استمداد مى‏نمودند ! !

اين مرد بزرگ مى‏فرمودند :

من در دوران جوانى كه در اصفهان بودم نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند كاشى و جهانگيرخان قشقايى درس اخلاق و سير و سلوك مى‏آموختم و آن‏ها در اين امور مربّى من بودند .

به من دستور داده بودند كه شب‏هاى پنج‏شنبه و جمعه به بيرون شهر اصفهان به قبرستان تخت‏فولاد بروم و قدرى در عالم مرگ و ارواح تفكّر كرده و مقدارى هم به عبادت بپردازم و صبح برگردم .

عادت من اين بود كه شب پنج شنبه و جمعه مى‏رفتم و مقدار يكى دو ساعت در بين قبرها و در مقبره‏ها حركت مى‏كردم و تفكّر مى‏نمودم و بعد از چند ساعت استراحت كرده ، سپس براى نمازشب و مناجات برمى‏خاستم آن گاه نماز صبح را خوانده به اصفهان مراجعت مى‏كردم .

شبى از شب‏هاى زمستان هوا بسيار سرد بود ، برف هم مى‏آمد ، من براى تفكّر در ارواح و ساكنان وادى آن عالم از اصفهان حركت كرده و به تخت فولاد آمدم و در يكى از حجرات رفتم ، خواستم دستمال خود را باز كرده چند لقمه‏اى غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نيمه شب بيدار شده ، مشغول كارهاى خود از عبادت و مناجات شوم .

در اين حال درب مقبره را زدند ، تا جنازه‏اى را كه از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند و شخص قارى قرآن كه متصدّى مقبره بود مشغول تلاوت قرآن شود و آنان صبح بازگشته و جنازه را دفن كنند .

آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قارى قرآن مشغول تلاوت آيات حق شد .

همين كه من سفره خود را باز كردم تا مشغول غذاخوردن شوم ديدم ملائكه عذاب آمدند و مشغول عذاب كردن آن ميّت شدند .

عين عبارت مرحوم گلپايگانى اين است : چنان گرزهاى آتشين بر سر او مى‏زدند كه آتش به آسمان زبانه مى‏كشيد و فريادهايى از اين مرده برمى‏خاست كه گويى تمام اين قبرستان عظيم را متزلزل مى‏كرد ، نمى‏دانم اهل چه معصيتى بود ؟ از حاكمان جاير و ظالم بود كه اينطور مستحق عذاب بود ؟ ! و ابداً قارى قرآن اطلاعى نداشت ؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت قرآن اشتغال داشت .

من از مشاهده اين منظره از حال رفتم ، بدنم لرزيد ، رنگم پريد ، هرچه به صاحب مقبره اشاره مى‏كنم كه در را باز كن من مى‏خواهم بروم او نمى‏فهميد ، هرچه مى‏خواستم بگويم زبانم بند آمده بود و حركت نمى‏كرد ، بالاخره به او فهماندم ، چفت در را باز كن من مى‏خواهم بروم ، گفت : آقا هوا سرد است ، برف روى زمين را پوشانيده ، در راه گرگ هست تو را آسيب مى‏رساند ، هرچه مى‏خواستم به او بفهمانم كه من طاقت ماندن ندارم او ادراك نمى‏كرد .

/ 380