در بكوفتيم ، فى الحال يكى در باز كرد ، مانند كسى بود كه گويى اهل قبور است ، ما را به درون خانه دعوت كرد . آن جوان بر همه سبقت نموده سلام كرد و با او مصافحه نمود .وى جواب سلام داد و با او با نحو ديگرى مكالمه كرد و بشارت داد به زبان حال او را به امرى كه گويا نسبت به او روى خواهد داد .پس آن جوان سبقت در كلام كرده بدو گفت : اى سيّد من ! خداى تعالى شما و امثال شما را پزشك بيمارىهاى دل و معالجه كننده دردهاى گناه قرار داده ، مرا در محلّى زخمى است كه گوشت و پوست آن محل را خورده و دردى است در تن كه جايگير و مزمن شده ، اين دردى كه از من شناختى به پارهاى از مراهم محبّت و داروى توجّه آن را علاج كن .آن بزرگ به وى گفت : بپرس آنچه را مىخواهى از علاج اين مرض تا من جواب آن را يك يك به تو باز گويم .پرسيد : « ما عَلامَةُ الْخُوفِ مِنَ اللّهِ تعالى » . نشانه ترس از خدا چيست ؟ جواب داد : « أَنْ يُؤمِنَكَ خَوْفُ اللّهِ تَعالى مِنْ كُلِّ خَوْفٍ عَنْ غَيْرِ خَوْفِهِ » . اين كه تو را از هر ترسى جز ترس از مقام خودش ايمنى دهد .چون اين بيان از آن بزرگ شنيد ، در حالش تغير كلّى پديد آمد ، نعرهاى زد و بيهوش بيفتاد ، پس از ساعتى به هوش آمد ، از آن عارف پرسيد : چگونه در دل بنده خوف پروردگار پديد آيد ؟گفت : چون انسان از عوالم ديگر پاى بدين عالم نهد ، از هيچ راه تندرستى نخواهد داشت ، به منزله عليل و سقيم خواهد بود و عليل دفع علّت را به ناچار با غذا خوردن كند و بر كراهت دارو صبر نمايد از خوف گزيدن فنا بر بقا .چون اين الفاظ از شيخ بشنيد ، چنان فريادى كشيد كه جالسين مجلس را گمان اين شد كه روح از بدنش مفارقت نمود ، پس از لحظهاى سر برداشت پرسيد :« ما عَلامَةُ الُْمحَبَّةِ لِلّهِ تَعالى » ؟ علامت عشق به خدا چيست ؟گفت : « يا حَبيبى إِنَّ دَرَجَةَ الَْمحَبَّةِ لِلّهِ رَفيعَة » . اى دوست جانى ، مقام دوستى با خدا بس بلند است .آنگاه از شيخ تمنّا كرد آنچه را گفتى براى من توضيح بده گفت :« يا حَبيبى إِنَّ الُْمحِبِّينَ لِلّهِ تَعالى شَقَّ لَهُمْ عَنْ قُلُوبِهِمْ فَأَبْصَرُوا بِنُورِ الْقُلُوبِ إِلى جَلالِ عَظَمَةِ الإِلهِ الَْمحْبُوبِ ، فَصارَتْ أَرْواحُهُمْ رُوحانِيَّةً ، وَقُلُوبُهُمْ حُجُبِيّةً ، وَعُقُولُهُمْ سَماويّةً تَشَرَّحُ بَيْنَ صُفُوفِ الْملائِكَةِ الْكِرامِ ، وَتُشاهِدُ تِلْكَ الأُمُورِ بِالْيَقينِ وَالْعَيانِ فَعَبَدُوهُ بِمَبْلَغِ اسْتِطاعَتِهِمْ لَهُ طَمَعاً فى جَنَّتِهِ وَلا خَوْفاً مِنْ نارِهِ » .قلوب دوستان حق مىشكافد ، قدر و بزرگى و عظمت آن محبوب را به روشنايى دل مىگيرند ، جانهايشان صافى شده و دل آنان پردهدار عظمت حق گردد و عقلهايشان آسمانى شود ، در ميان صفوف ملائكه بزرگوار مىروند و هرچه خواهند به يقين و عيان مشاهده كنند ، در حدّ طاقت بندگى كنند و بندگى آنان خالص براى خدا باشد ، نه به طمع بهشت و نه به خاطر ترس از جهنّم .