ايمنى ديدند و ناايمن شدند كارها كردند اما پست و زشت تا كه خود بشناختند از راه ، چاه روشنىها خواستند اما ز دود قصهها گفتند بىاصل و اساس جامها لبريز كردند از فساد درسها خواندند اما درس عار ديوها كردند دربان و وكيل سجدهها كردند بر هر سنگ و خاك رهنمون گشتند در تيه ضلال از تنور خودپسندى شد بلند وارهانديم آن غريق بىنوا آخر آن نور تجلى دود شد رزم جويى كرد با من چون كسى كردمش با مهربانىها بزرگ برق عجب آتش بسى افروخته خواست تا لاف خداوندى زند رأى بد زد گشت پست و تيره راى پشهاى را حكم فرمودم كه خيز تا نماند باد عجبش در دماغ تيرگى را نام نگذارد چراغ دوستى كردم مرا دشمن شدند ساختند آيينهها اما ز خشت چاهها كندند مردم را به راه قصرها افراشتند اما به رود دزدها بگماشتند از بهر پاس رشتهها رستند از دوك عناد اسبها راندند اما بىفسار در چه محضر ، محضر رب جليل در چه معبد ، معبد يزدان پاك توشهها بردند از وزر و وبال شعله كردارهاى ناپسند تا رهيد از مرگ شد صيد هوى آن يتيم بىگنه نمرود شد خواست يارى از عقاب و كركسى شد بزرگ و تيرهدلتر شد ز گرگ وز شرارى خانمانها سوخته برج و باروى خدا را بشكند سركشى كرد و فكنديمش ز پاى خاكش اندر ديده خودبين بريز تيرگى را نام نگذارد چراغ تيرگى را نام نگذارد چراغ
ما كه دشمن را چنين مىپروريم آنكه با نمرود اين احسان كند اين سخن پروين نه از روى هواست هركجا نورى است ز انوار خداست[159] دوستان را از نظر چون مىبريم ظلم كى با موسى عمران كند هركجا نورى است ز انوار خداست[159] هركجا نورى است ز انوار خداست[159]