معلوم نيست جذبه بلال از چه بود ، آيا از مضمون حديث ذيل بود ؟ يا كيفيت سؤال ، خاطرات ديگرى در او زنده كرد و او را آتش زد ، به هر حال پس از آنكه از حال جذبه باز آمد ، فرمود : بنويس : « بسم اللّه الرحمن الرحيم » ، از رسول خدا صلىاللهعليهوآلهشنيدم فرمود : چون روز قيامت فرا رسد و خداوند همه را يك جا جمع كند ، فرشتگانى از نور براى اذان گويان برانگيزد كه پرچمها و شعارهايى از نور به همراه دارند و مركبهايى به يدك مىكشند كه زمامشان از زبرجد سبز و پاى آنها از مشك اذفر است .«اهميّت در معرفى زمام و پا ، در آن است كه پا و سر رمز مبدأ و منتها است ، اذانى كه با تعظيم خدا شروع و با كلمه توحيد ختم مىگردد ، در عالم تجسّم اعمال و تبدّل اعراض به جواهر ، بسيار مناسب است كه به صورت مركبى از نور گردد كه زمام و آغازش ، جوهرى پرارزش و با عظمت هم چون زبرجد آن هم با رنگ سبز كه رنگ نخستين تحوّل جماد به عالم حيات و منتها و پايش از مشك اذفر باشد كه رمز عطر افشانى گل توحيد در فضاى جان است» .مؤذّنها بر مركبهاى نور سوار و با طرز بسيار با شكوهى بر فراز آن مركبها مىايستند كه اذان را ايستاده گفتهاند و فرشتگان خدا ، جلودار آنانند و به صداى بلند اذان مىگويند .سپس بلال ، سخت به گريه افتاد و شيون كنان گريست و من نيز گريستم ، همين كه از گريه آرام گرفت ، گفتم : سبب گريهات چه بود ؟ گفت : آه كه تو چيزى را به ياد من آوردى .از حبيبم شنيدم كه مىفرمود : به حقّ آنكه مرا به پيامبرى برانگيخت كه مؤذّنها بر زبر مركبها ايستاده و « اللّه اكبر » گويان بر مردم گذر مىكنند ، همين كه اين را گويند ، من صداى ضجّه و نالهاى از امّتم مىشنوم ، اسامة بن زيد پرسيد : آن ضجّه و ناله چيست ؟فرمود : غلغله تسبيح و تحميد و تهليل است و چون گويند :« اشهد ان لا اله الا اللّه » ، امّت من مىگويد : ما در دنيا تنها همان خداى يكتا را مىپرستيديم ، پس به آنها گفته مىشود راست گفتيد . همين كه گفتند : « اشهد ان محمدا رسول اللّه » امت من مىگويند : اين همان است كه پيام پروردگار ما را براى ما آورد و ما هم با آنكه او را از نزديك نديديم به او ايمان آورديم .پس گفته مىشود : راست گفتيد ، اين همان است كه وظيفه پيامبرى را كه از پروردگار شما داشت انجام داد و شما به او ايمان داشتيد . پس بر خداست كه ميان شما و او جمع فرمايد ، سپس آنان را به منزلهايشان مىرسانند و در آن منازل چيزهايى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر دل آدم زادهاى خطور كرده است .سپس نگاه پر معنايى به من كرد و گفت : اگر بتوانى نميرى ، مگر آنكه اذان بگويى ، اين كار را بكن و با افتخارِ منصبِ اذانگويى بمير[168] .