داستان دوستان جلد 2
لطفا منتظر باشید ...
همسفر شد، آنها به وى گفتند: چهار هزار مساءله نوشته ايم و مى خواهيم از امام باقر(ع ) بپرسيم ، از شما خواهش مى كنيم ، از امام باقر(ع ) براى ما اجازه ورود به حضورش بگير.ابوجهل مى گويد: من پيش خود غمگين شدم ، با آنها وارد مدينه شديم ، من از آنها جدا شده و به حضور امام باقر(ع ) رسيدم ، و جريان را به امام باقر(ع ) گفتم و عرض كردم من در اين باره غمناك هستم .فرمود: هيچ غمگين مباش ، هر گاه آمدند، اجازه ورود به آنها بده .فرداى آن روز، خادم امام آمد و گفت : گروهى با عمربن ذر، آمده اند و اجازه ورود مى طلبند.امام فرمود: به آنها اجازه بده وارد شوند، اجازه داده شد و آنها به حضور امام باقر(ع ) وارد شدند و پس از سلام نشستند.ولى شكوه امام آنچنان بر آنان چيره شده بود كه مدت طولانى گذشت ، كه هيچكدام سخن نگفتند.وقتى كه امام اين وضع را مشاهده كرد، به كنيزش فرمود: غذا بياور، كنيز سفره غذا را آورد و گسترد، امام باقر(ع ) شروع به سخن كرد (تا بلكه آنها نيز سخن بگويند) فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه براى هر چيزى حدّى قرار داده و حتى براى اين سفره طعام نيز حدى هست .ابن ذر گفت : حدّ سفره غذا چيست ؟ امام فرمود: خوردن غذا با نام خدا شروع شود، و پس از دست كشيدن از غذا، حمد و سپاس الهى بجا آورده شود.پس از مدتى ، امام از كنيز آب خواست ، كنيز كوزه آبى آورد، امام فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه براى هر چيزى حدى قرار داده كه بازگشت به سوى آن حد دارد، حتى براى اين كوزه حدّى است كه به آن منتهى مى شود.ابن ذر گفت : حدّ آن چيست ؟ امام فرمود: آغاز نوشيدن ، همراه نام خدا باشد، و پس از نوشيدن حمد خدا را بجاى آورد، و از ناحيه دسته كوزه آب نياشامد، و همچنين از جانب شكستگى كوزه آب نياشامد (كه مكروه است .) بعد از غذا، و جمع كردن سفره ، امام باقر(ع ) از آنان خواست كه سخن بگويند و سؤالات خود را مطرح سازند.ولى آنان همچنان خاموش و ساكت بودند، سرانجام امام از ابن ذر پرسيد: (( آيا از احاديث ما كه به شما رسيده ، سخنى نمى گوئى ؟ )) ابن ذر گفت : چرا اى پسر رسول خدا(ص )، از جمله : رسول خدا(ص ) فرمود:انّى تارك فيكم الثقلين احدهما اكبر من الاخر، كتاب الله و اهل بيتى ، ان تمسّكتم بهمالن تضلوا.: (( من در ميان شما دو چيز گرانقدر به يادگار مى گذارم كه يكى از آنها بزرگتر از ديگرى است : كتاب خدا و اهل بيت من ، هر گاه به اين دو تمسّك نموديد، هر گز گمراه نخواهيد سد. )) امام باقر(ع ) فرمود: اى پسر ذر! هر گاه (در روز قيامت ) با رسول خدا ملاقات كنى و او از تو بپرسد كه با ثقليل (قرآن و عترت ) چگونه رفتار كردى ، چه پاسخ مى دهى ؟ ابن ذر با شنيدن اين سخن ، بى اختيار گريست ، آنچنانچه كه اشكهايش از محاسنش فرو مى ريخت و گفت :امّا الا كبر فمر فناه و امّا الا صغر فقتلناه .: (( اما امانت بزرگتر (قرآن ) را پاره كرديم ، و امانت كوچكتر (ائمه اهلبيت ) را كشتيم . )) امام فرمود: آرى اگر چنين بگوئى ، راست گفته اى ، آنگاه فرمود:يابن ذر لا والله ، لاتزول قدم يوم القيامه حتى تسال عن ثلاث ، عن عمره فيما افناه ، و عن ماله من اين اكتسبه و فيما انفقه ، و عن حبّنا اهل البيت .: (( اى پسر ذر!، سوگند به خدا، در روز قيامت ، هيچ كسى قدم بر نمى دارد مگر اينكه از او سه سؤال مى شود:1 از عمرش ، كه در چه راهى به پايان رسانده است .2 از مالش ، كه از كجا بدست آورده و در چه راهى مصرف نموده است .3 و از حبّ و دوستى ما اهل بيت رسول خدا(ص ).ابوجهل مى گويد: آنها برخاستند و رفتند، امام باقر(ع ) به خادم خود فرمود: پشت سر آنها برو، مواظب باش ببين به همديگر چه مى گويند.خادم پشت سر آنها رفت و پس از مدتى بازگشت و به امام عرض كرد: همراهان ابى ذر به او گفتند: آيا براى