داستان دوستان جلد 2
لطفا منتظر باشید ...
گفتم : (( اى بنده خدا، آوازه تو را شنيدم ، از تو تعريف مى كردند، علاقمند شدم كه با تو ملاقات نمايم ، امروز تو را ملاقات نمودم ، ولى كارهائى از تو ديدم كه قبلم را پريشان كرده است ، و من سؤالى از شما مى كنم ، جوابش را بده بلكه قبلم آرام گردد )) .گفت : سؤال تو چيست ؟ پرسيدم : ديدم به نانوائى رفتى و دو قرص نان دزديدى و سپس نزد انار فروشى رفتى و دو عدد انار دزدديدى !!قبل از هر چيز به من گفت : تو كيستى ؟ گفتم مردى از فرزندان آدم (ع ) گفت : (( روشنتر بيان كن )) تو كيستى ؟ گفتم : مردى از خاندان رسول خدا (ص ).گفت : در كجا سكونت دارى ؟ گفتم در مدينه .گفت : شايد تو همان جعفربن الصّادق (ع ) هستى ؟ گفتم : آرى ، معترضانه گفت : (( با اينكه تو جاهل هستى ، شرافت نسب ، به حال تو سودى نخواهد داشت و با اينكه علم جدّ و پدرت را ترك كرده و آنچه راكه لازم است مورد سپاس و ستايش گردد به آن ناآگاه هستى )) .گفتم : آن چيست ؟ گفت : آن ، قرآن ، كتاب خدا است .گفتم : به كجاى قرآن ، ناآگاه هستم .گفت : اين آيه 126 سوره انعام )) را كه خداوند مى فرمايد: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسّيه فلا يجزى الامثلها: (( هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن ، پاداش خواهد داشت ، و هر كس كاربدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد )) .و دو عدد انار را دزدى كردم ، براى هر كدام طبق اين آيه ، يك گناه كردم و جمعا چهار گناه كردم ، و وقتى كه آن نانها و انارها را صدقه دادم ، طبق همين آيه ، براى صدقه هر كدام ، ده پاداش به من مى رسد و در نتيجه جمعا چهل پاداش نصيب من مى شود، چهار گناه را از چهل كم مى كنيم ، 36 ثواب براى من خواهد ماند.گفتم : مادرت به عزايت بنشيند، اين توئى كه به كتاب خدا قرآن ، جاهل و ناآگاه هستى ، آيا اين (آيه 31 مائده ) را در قرآن نشنيده اى كه :انمّا يتقبّل اللّه من المتّقين : (( بى گمان خداوند عمل افراد پرهيزكار را مى پذيرد )) .تو وقتى كه دو نان و دو انار دزديدى جمعا چهار گناه كردى ، و وقتى كه بدون اجازه صاحبانش صدقه دادى ، چهار گناه ديگر كردى ، در نتيجه ، هشت گناه كرده اى بى آنكه چهل پاداش به تو برسد و طلبكار 32 پاداش از خدا باشى .ديدم او، هاج واج به من نگريست و سپس سرش را پائين انداخت و رفت و من نيز از او دور شدم .سپس امام صادق (ع ) فرمود: به مانند اين گونه راءى زشت و بى اساس ، مردم را گمراه مى كنند و خود گمراه مى شوند، و اين گونه دغل بازى و فريبكارى در دگرگون جلوه دادن حقيقت را، معاويه نيز انجام داد، در آن هنگام كه عمار ياسر (يار مخلص 94 ساله على عليه السلام در جنگ صفين بدست دژخيمان معاويه ) كشته شد.با كشته شدن او بسيارى از لشكر معاويه از شدّت ناراحتى لرزه بر اندام شدند، و گفتند، همه مى دانند كه رسول خدا (ص ) فرمود: (( فئه باغيه )) (گروه ستمگر) عمار را مى كشند بنابراين سپاه معاويه از گروه متجاوز هستند.عمر وعاص (وقتى كه ديد چنين فكرى نزديك است لشكر معاويه را از هم بپاشد) نزد معاويه رفت و گفت : (( اى امير مومنان ! مردم ، سخت هاج و واج شده واز كشته شدن عمار، نگران گشته اند.معاويه پرسيد: چرا؟ عمر وعاص گفت : آيا مگر رسول خدا (ص ) در مورد عمّار نگفت كه : (( او راگروه متجاوز مى كشند )) اينك ما به عنوان متجاوز شناخته شده ايم .معاويه نيرنگ باز گفت : (( در سخنت مغلوب شدى ، آيا ما او را كشتيم ؟، بلكه على (ع ) او را كشت ، چرا كه على (ع ) او را زير نيزه هاى ما فرستاد )) .اين خبر به على (ع ) رسيد فرمود: بنابراين بايد گفت : رسول خدا (ص ) حمزه راكشت ، زيرا آن حضرت او را به ميان نيزه هاى مشركان (در جنگ احد) فرستاد (و به اين ترتيب پاسخ مغلطه معاويه را داد).