مخاصمه اسامه و پسر عثمان
موقعى كه معاويه به مدينه آمد، عمرو پسر عثمان "خليفه سوم" اسامه را براى محاكمه - راجع به باغى از باغات مدينه - نزد معاويه برد، اما در مقام اقامه دليل صداى طرفين بلند شد و كار به پرخاش گرى رسيد، پسر عثمان كه انتظار نداشت اسامه به او تندى كند، گفت: تو آزاد شده منى، چگونه به من پرخاش مى كنى؟اسامه گفت: من آزاد شده تو نيستم و حتى خوش ندارم كه جزو قبيله تو به حساب آيم، و من آزاد شده پيامبرم.
عمرو، خطاب به معاويه و حاضران گفت: مى شنويد كه اين بنده و آزاد شده، چگونه با من سخن مى گويد. سپس به اسامه گفت: اى پسر زن سياه، چقدر سركشى مى كنى!
اسامه خشمگين شد و گفت: اى پسر عثمان، تو سركش و ياغى هستى كه مرا به مادرم سرزنش مى كنى؟ مادر من از مادر تو بهتر است، زيرا مادر من ام ايمن است كه بارها پيامبر خدا به او مژده بهشت داده است و پدر من هم از پدر تو عثمان بهتر است، زيرا پدر من زيد بن حارثه محبوب رسول خدا و آزاد كرده آن حضرت بوده است و او در موته در طاعت خدا و رسولش به شهادت رسيد، و خود من هم بر تو و پدرت و كسانى كه از پدرت بهتر بوده اند امير و فرمانده ام. من بر ابوبكر، عمر، ابو عبيده و بزرگان مهاجر و انصار به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمانده ام! تو را چه رسد كه به من فخر كنى اى پسر عثمان.
عمرو گفت: اى قوم، آيا مى شنويد كه اين بنده، چگونه با من برخورد مى كند؟
در اين موقع مروان بن حكم براى حمايت از پسر عثمان كنار وى نشست. امام حسن عليه السلام كه چنين ديد، بلند شد و در كنار اسامه نشست، عتبة بن ابى سفيان كنار عمرو و عبداللَّه بن عباس كنار اسامه نشست. سپس سعيد بن عاص كنار عمرو و عبداللَّه بن جعفر كنار اسامه قرار گرفت. معاويه ناگهان متوجه يك لشكركشى بين بنى هاشم و بنى اميه شد كه گروهى از بنى اميه به حمايت پسر عثمان و گروهى از بنى هاشم به حمايت از اسامه برخاسته اند و اين ماجرا مى تواند عاقبت خطرناكى داشته باشد؛ لذا گفت: من علم دارم و مى دانم اين باغ از آن كيست!
همه گفتند: چنان چه به علمت حكم كنى، راضى هستيم.
معاويه گفت: من گواهى مى دهم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين باغ را به اسامة بن زيد داده است، اى اسامه، برخيز و باغت را تصاحب كن و بر تو گوارا باد.
اسامه و بنى هاشم برخاستند و گفتند: خدا خيرت دهد و رفتند.
وقتى بنى هاشم بيرون رفتند، پسر عثمان به معاويه گفت: خدا خيرت ندهد، تو حق خويشاوندى را رعايت نكردى و با اين قضاوتت نسبت دروغ به ما دادى و زبان دشمن ما را براى شماتت بر ما گشودى.
معاويه گفت: واى بر تو اى عمرو! هنگامى كه ديدم بنى هاشم طرف اسامه صف كشيده و از او حمايت مى كنند به ياد صفين افتادم كه ايشان از زير كلاهخود به طرف من مى چرخند و نزديك بود كه عقل از سرم بپرد و من بر خود اطمينانى ندارم كه از راه دشمنى با آنها وارد شوم و ديدى در صفين چه بر سر من آمد و با چه مشكلاتى توانستم از دست آنها خلاص شوم؛ بنابراين تو دست بردار و ناراحت نباش، من بهتر از اين باغ را براى تو تلافى مى كنم. [ امالى طوسى، ص 212، ح370؛ بحارالانوار، ج 44، ص 107. ]
از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه خاندان رسالت و بنى هاشم موقعيت اسامه را ارج مى نهادند و براى اعتقاد و ايمان او منزلتى بلند قايل بوده اند و در صداقت او ترديد به خود راه نمى دادند.
با توجه به آنچه گذشت، معلوم گرديد كه اسامه از مواليان راستين اميرالمؤمنين عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلام بوده است و عدم حضور او در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان با اجازه خود امير مؤمنان على عليه السلام بوده و عذر او مورد پذيرش حضرت قرار گرفته است.