جندب بن عبداللَّه ازدى
جندب بن عبداللَّه ازدى يكى از ياران باوفاى اميرمؤمنان على عليه السلام بود. [ رجال طوسى، ص 37، ش 2. ] او از جمله شيعيانى است كه با امير مؤمنان عليه السلام بيعت كرد تا پاى جان از رهبرى و امامت آن حضرت حمايت نمايد. [ الجمل، ص 109. ] وى در هر سه جنگ زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام شركت نمود و در ركاب آن حضرت مجاهدت كرد.دلسوزى جندب و تذكر امام پس از بيعت با عثمان
جندب مى گويد: پس از بيعت با عثمان، ميان مقداد و عبدالرحمان بن عوف [ او يكى از شش نفرى بود كه عمر براى جانشينى خود تعيين كرده بود كه سرانجام رأى خود را به عثمان داد و حضرت على عليه السلام از خلافت كنار نهاده شد. ] گفت و گوهايى در گرفت كه در ضمن آن مقداد گفت: كسى كه به حق و اهل حق و به كسانى كه به راستى واليان امر هستند، دعوت مى كند، نمى تواند فتنه انگيز باشد ولى آن كس كه مردم را در باطل مى افكند و هواى دل را بر حق برمى گزيند، فتنه انگيز و پراكنده كننده مردم است.جندب مى گويد: چهره عبدالرحمن با شنيدن سخنان مقداد بر هم آمد و به مقداد گفت: اگر بدانم كه مقصودت من هستم، براى من و تو كارى خواهد بود.
مقداد گفت: اى پسر مادر عبدالرحمن! مرا تهديد مى كنى؟ سپس برخاست و رفت.
جندب بن عبداللَّه مى گويد: من از پى مقداد رفتم و به او گفتم: اى بنده خدا من از ياران تو خواهم بود. گفت: خدايت رحمت كند! اين كار "حمايت از اميرالمؤمنين عليه السلام" كارى است كه براى آن دو - سه مرد كفايت نمى كند.
جندب مى گويد: همان دم به خانه على عليه السلام رفتم و چون كنارش نشستم، گفتم: اى ابا حسن! به خدا سوگند قوم تو كار صحيحى نكردند كه خلافت را از تو دور كردند.
حضرت فرمود: صبرٌ جميل و اللَّه المستعان؛ صبرى پسنديده و از خداوند بايد يارى جست.
گفتم: به خدا سوگند كه تو صبور و شكيبايى.
حضرت فرمود: فان لم أصبر فما ذا أصنع؟ اگر صبر نكنم، پس چه كنم؟
گفتم: من هم اكنون كنار مقداد و عبدالرحمن بن عوف نشسته بودم و چنين و چنان گفتند؛ مقداد برخاست و من او را تعقيب كردم و به او چنان گفتم و او آن پاسخ را به من داد.
امام على عليه السلام فرمود: مقداد راست مى گويد، من چه كنم؟
گفتم: ميان مردم برخيز و آنان را به حكومت خود فرا خوان و به آنان بگو كه تو به پيامبر صلى الله عليه و آله سزاوارترى و از مردم بخواه كه تو را بر اين گروهى كه به ستم بر تو پيروز شده اند، يارى دهند و اگر ده تن، از صد تن سخن تو را پذيرفتند و با آنان بر ديگران سخت بگير، اگر تسليم نظرت شدند چه بهتر و گرنه با آنان جنگ خواهى كرد و چه كشته شوى و چه زنده بمانى، عذر تو موجه و در پيشگاه خداوند حجت و دليل تو روشن و واضح خواهد بود.
حضرت فرمود: أترجو يا جندب يبايعنى من كل عشرة واحدة؟ اى جندب، آيا گمان مى كنى از هر ده تن، يك تن با من بيعت خواهند كرد؟ گفتم: آرى، اين اميد را دارم. فرمود: لكنى لا أرجو ذلك، لا و اللَّه و لا من المائة واحد، و سأخبرك إنّ الناس انما ينظرون الى قريش، فيقولون: هم قوم محمّد و قبيله...؛ نه، به خدا سوگند، من اميدوار نيستم كه از هر صد تن يك تن با من بيعت كند و به زودى خبرت مى دهم كه مردم به قريش مى نگرند و مى گويند: آنان قوم و قبيله محمد صلى الله عليه و آله هستند و قريش هم ميان خود مى گويند: خاندان محمد صلى الله عليه و آله براى خود از اين جهت كه محمد صلى الله عليه و آله از ايشان است فضيلتى مى بينند و چنين گمان دارند كه آنان براى خلافت از قريش سزاوارترند و از ديگر مردم شايسته ترند و اگر آنان حكومت را به دست گيرند، هرگز به دست كس ديگرى غير از ايشان نخواهد رسيد و حال آن كه اگر حكومت در اختيار كس ديگرى غير از ايشان باشد، قريش آن را دست به دست خواهد داد. نه، به خدا سوگند كه مردم با ميل و رغبت اين حكومت را هرگز به ما واگذار نمى كنند. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 9، ص 56؛ ر. ك: ارشاد مفيد، ج 1، ص 241. ]