پيشگويى رشيد از آينده ديگران - اصحاب امام علی(علیه السلام) جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصحاب امام علی(علیه السلام) - جلد 1

سید اصغر ناظم زاده قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


پيشگويى رشيد از آينده ديگران

يكى از نمونه هاى پيش گويى هاى رُشيد از حوادث آينده ملاقات دوستانه رُشيد و حبيب بن مظاهر و ميثم تمار است كه سخنان اين سه شيعه راستين و اصحاب سرّ اميرالمؤمنين عليه السلام در يك ملاقاتى مردم را به تعجب و شگفتى واداشت. اصل داستان چنين است:

فضيل بن زبير نقل مى كند: روزى ميثم تمار بر جمعى از طائفه بنى اسد گذشت. حبيب بن مظاهر از او استقبال نمود و آن دو كنار هم ايستادند به طورى كه گردن اسب هايشان به هم مى خورد، بعد اين دو با هم به گفت و گو پرداختند، در ضمن اين گفت و گو حبيب خطاب به ميثم گفت: لكأنّى بشيخ أصلع ضُخم البطن، يَبيعُ البطيخ عند دار الرزق، قد صُلب فى حبِّ أهل بيت نبيّه، و يبقر بطنه على الخشبة؛ اى ميثم، گويا مى بينم بزرگ مردى كه جلو سرش مو ندارد و شكم فربهى دارد و كار او فروش خربزه در بازار ميوه فروشان است، او را مى گيرند و به جرم محبت اهل بيت پيامبر عليهم السلام به دارش مى آويزند و شكم او را بالاى دار مى درند تا از دنيا برود. سخن حبيب اشاره به آينده ميثم تمار بود.

ميثم هم در پاسخ او گفت: و انّى لأعرف رجلاً أحمر، له ضفيرتان، يخرج لينصر ابن نبيّه فيُقتل و يُجال برأسه بالكوفه؛ اى حبيب، من نيز مردى را مى شناسم، سرخ رو كه داراى دو گيسو است و براى يارى فرزند پيامبر خدا خروج مى كند، اما او را به قتل مى رسانند و سرش را در كوفه مى گردانند.

سخن ميثم نيز اشاره به آينده حبيب بود. اين سخنان را حبيب و ميثم با هم گفتند و از هم حدا شدند.

مردمى كه آن جا تماشاگر و شنونده اين سخنان بودند، نتوانستند به حقايق آشكار شده پى ببرند لذا گفتند: ما هرگز دروغ گوتر از اين دو نفر نديده ايم، در همين حال كه هنوز مردم متفرق نشده بودند، رُشيد هجرى نيز از راه رسيد و سراغ آن دو يار امام عليه السلام يعنى حبيب و ميثم را گرفت. آن جمع گفتند: لحظه اى قبل اين جا بودند و شنيديم چنين و چنان گفتند و رفتند.

رُشيد گفت: رحم للَّه ميثماً نسى: و يزاد فى عطاء الذى يجيى ء بالرأس، مائة درهم؛ خدا رحمت كند ميثم را كه فراموش كرد بگويد: جايزه آن كسى كه سر حبيب را مى آورد يك صد درهم بيشتر از ديگران خواهد بود. چون رُشيد از آن جمع جدا شد، آنها گفتند: اين مرد از آن دو دروغ گوتر است.

اما مردم گفتند: به خدا قسم طولى نكشيد كه نمرديم و ديديم ميثم تمار در كنار خانه عمرو بن حريث به دار آويخته شد و حبيب بن مظاهر نيز با سيد الشهداء حضرت ابا عبد اللَّه الحسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد و قاتلان او سرش را به دور شهر كوفه گرداندند و آنچه آن روز شنيده بوديم با چشم خود ديديم. [ رجال كشى، ص 78، ح 133؛ بحارالانوار، ج 45، ص 92. ]

هم چنين داستان خارق العاده اى درباره ملاقات او با ابو اراكه نقل شده است كه خواندنى است. [ ر. ك: اختصاص مفيد، ص 78؛ بحارالانوار، ج 42، ص 140. ]

/ 390