مشورت استاندار بصره با احنف
به دنبال نامه اى كه عمر براى ابو موسى اشعرى نوشت دوره اى از نبوغ سياسى و اجتماعى احنف فرا رسيد و سرانجام وى يكى از مشاوران رسمى و امين حكومت هاى عمر، عثمان و اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد.استانداران بصره در امور مهم با وى مشورت مى كردند و در بسيارى از موارد رأى او را به كار مى بستند. از جمله وقتى كه سپاه ناكثين به سركردگى طلحه و زبير همراه عايشه به دروازه هاى بصره در منزلى به نام حفر ابو موسى رسيدند و به عثمان بن حنيف كه استاندار بصره از جانب حضرت على عليه السلام بود، نامه نوشتند و از او خواستند كه دارالاماره را در اختيار آنان بگذارد، وقتى نامه آنان به عثمان رسيد، فوراً احنف بن قيس را خواست و با او مشورت كرد. احنف با فكر ژرف و دورانديش خود گفت: آنان كه براى خون خواهى عثمان قيام كرده اند، خود خون او را ريخته اند و من لازم مى دانم كه آماده مقابله با آنها باشى و پيش از آن كه آنها به بصره وارد شوند با لشكرى مقابلشان بروى، و الا اگر آنان وارد بصره شوند، مردم از آنان بيشتر اطاعت خواهند كرد.
عثمان بن حنيف گفت: نظر من هم همين است، لكن منتظر دستور امام عليه السلام مى مانم. در اين هنگام حكيم بن جبله عبدى وارد شد، نامه طلحه و زبير را برايش خواند او هم نظر احنف را تكرار كرد و گفت: اجازه بده من براى مقابله با آنان برخيزم، اگر به اطاعت امير مؤمنان على عليه السلام گردن نهند چه بهتر و گر نه با آنها نبرد مى كنم.
عثمان بن حنيف گفت: اگر تصميم به مقابله باشد، خودم براى اين كار بهترم. حكيم اصرار ورزيد كه هر چه زودتر اقدام كند كه اگر ناكثين وارد بصره شوند، دل هاى مردم را به سبب همراه بودن عايشه همسر پيامبر با آنان، به سوى خود جلب مى كنند و تو را از مقامت خلع خواهند كرد. [ حكيم بن جبله پس از زندانى شدن عثمان بن حنيف با گروهى از قبيله عبد قيس و... قيام كرد و خود و برادر و فرزندش و نيز همراهانش در نبردى با گروه ناكثين پيش از آمدن اميرالمؤمنين عليه السلام به بصره به شهادت رسيد و جنگ او را جمل اصغر، و جنگ اميرالمؤمنين عليه السلام را جمل اكبر ناميده اند. تفصيل آن را در شرح حال حكيم بن جبله در همين كتاب ملاحظه نماييد. ]
در اين اوضاع بود كه نامه امير مؤمنان به عثمان رسيد، به اين مضمون: طلحه و زبير پيمان شكسته و به سوى بصره مى آيند، آنها را به اطاعت دعوت كن، اگر اطاعت كردند آنها را اكرام نما و اگر اطاعت نكردند با جنگ، كار را فيصله دهيد.
امام عليه السلام نامه را از ربذه ارسال كرده بود و نوشته بود كه: من هم به زودى به سوى تو خواهم آمد.
استاندار بصره پس از مشورت با ياران خود و بعد از دريافت نامه امام عليه السلام فوراً عمران بن حصين و ابو الاسود دوئلى را - كه از شخصيت هاى بصره بودند - طلبيد و به آنان مأموريت داد تا با طلحه و زبير بيرون بصره ملاقات كنند و هدف آنان را از لشكركشى به بصره جويا شوند. آن دو از بصره بيرون آمدند و در حفر ابو موسى به ملاقات طلحه و زبير و عايشه رفتند. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 9، ص 311. ] بدون ترديد اگر عثمان بن حنيف به مشورت احنف بن قيس توجه مى كرد و در بيرون شهر بصره با طلحه و زبيره به نبرد مى پرداخت، كار بدان جا نمى كشيد كه تا اين حد از دو طرف خونشان ريخته شود و خود ابن حنيف هم با آن وضع دلخراش از بصره اخراج شود و شهر بصره به دست مهاجمين بيفتد. يا آن كه كار به صلح مى كشيد و هرگز خونى ريخته نمى شد، و اللَّه العالم.