ابو قتاده و آمادگى براى جنگ جمل
موقعى كه اميرالمؤمنين عليه السلام آماده حركت به سوى بصره و جنگ با ناكثين بود، ابو قتاده مطالبى گفت كه حكايت از ايمان عميق او به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و وفادارى در راه آن حضرت داشت. [ تاريخ طبرى، ج 4، ص 451. ]
حضور در جنگ نهروان و عزيمت به مدينه
اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ خوارج "پس از آن كه از هدايت آنها مأيوس شد" سپاه خود را آرايش داد و فرماندهى ميمنه را به حجر بن عدى و ميسره را به شبث بن ربعى يا معقل بن قيس رياحى و سواره نظام را به ابو ايوب انصارى و پياده نظام را به ابوقتاده انصارى سپرد. در اين نبرد كه هفت صد يا هشت صد تن از صحابى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از مدينه در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشتند، فرماندهى آنان را به قيس بن سعد بن عباده واگذار نموده و خود حضرت در قلب لشكر قرار گرفت. [ همان، ج 5، ص 85 ؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 272. ]
خطيب بغدادى نقل مى كند: هنگامى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام از جنگ با نهروانيان فارغ شد، ابو قتاده انصارى با شصت يا هفتاد نفر از اصحاب انصار رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه مراجعت نمود و ابتدا به ديدار عايشه شتافت.
آن دو گفت و گوهاى زيادى درباره حضرت على عليه السلام و اقدامات او و سخنان رسول خدا درباره على عليه السلام انجام دادند... در پايان عايشه گفت: اى ابو قتاده، نبايد چيزى مانع اين شود كه من حقى درباره على بن ابى طالب بگويم و آن حق اين است كه: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
تفترق اُمتى على فرقتين، تمرق بينهما فُرقة مُحَلِّقونَ رؤسهم مُحفّونَ شواربهم... يقرأون القرآن لا يتجاوز تراقيهم، يقتلهم أحبّهم إلىّ و أحبّهم الى اللَّه تعالى؛
امت من به دو گروه تقسيم مى شوند: يكى از اين دو گروه سرهاى خود را مى تراشند و سبيل هاى خود را كوتاه مى كنند و...، قرآن مى خوانند اما قرآن از گلوى آنها تجاوز نمى كند، اين گروه را كسانى مى كشند كه نزد من و نزد خداوند محبوب ترند.
چون عايشه اقرار به حق كرد و على عليه السلام و يارانش را كه كشندگان خوارج بودند، محبوب ترين افراد نزد خدا و رسول اعلام كرد، ابو قتاده گفت: اى عايشه، آيا تو اين حقيقت را مى دانى؟! پس چرا با على عليه السلام چنين كردى؟! "و جنگ جمل را بپا داشتى؟"
عايشه از جواب طفره رفت و گفت: اى ابو قتاده، براى امر خدا اندازه و مقدار معينى است و براى اين اندازه اسباب و وسايلى است،.... [ تاريخ بغداد، ج 1، ص 159 - 160. ]