ماموريت سرّى و فداكارى حذيفه در جنگ خندق - اصحاب امام علی(علیه السلام) جلد 1

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

اصحاب امام علی(علیه السلام) - جلد 1

سید اصغر ناظم زاده قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ماموريت سرّى و فداكارى حذيفه در جنگ خندق

در جنگ خندق مشركان با استمداد از قبايل هم پيمان، سپاه عظيمى را تدارك ديده و براى يك سره كردن كار اسلام و نابودى مسلمانان، شهر مدينه را مورد هجوم قرار دادند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به توصيه سلمان فارسى رضى الله عنه دستور داد براى جلوگيرى از ورود سپاه دشمن به داخل مدينه، خندق عظيمى به دور شهر حفر كرده و راه تعرّض دشمن را مسدود كنند.

به اين ترتيب مشركان از دسترسى به مسلمانان و سيطره بر مدينه ناكام ماندند، امّا براى مدت مديدى پس از كشته شدن عمرو بن عبدود و مجروح شدن اميرمؤمنان على عليه السلام هم چنان شهر را در محاصره داشته و منتظر بودند تا روزنه اى به درون مواضع مسلمانان بگشايند و شهر را تسخير كنند، مدت يك ماه محاصره به طول انجاميد و مردم مدينه به تنگ آمده و دشمنان نيز خسته شده بودند. به خاطر اين محاصره مردم مدينه دچار سختى فراوان شده بودند تا اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اصحاب خود خواست كه يك نفر به ميان لشكر دشمن نفوذ كند و از آنان خبرى بياورد، اما كسى حاضر نشد، حضرت على عليه السلام هم "بر اثر ضربه عمرو بن عبدود" در بستر بيمارى بود، لذا اين مأموريت به حذيفه سپرده شد.

حذيفه مى گويد: من آمدم و در حالى كه توفان سختى مى وزيد و خيمه ها واژگون مى شد و آتش در بيابان پراكنده مى گرديد و ظرف هاى غذا سرنگون مى گشت. ناگهان شبح ابو سفيان را ديدم كه بر مركبش سوار بود و در ميان تاريكى فرياد مى زند: اى گروه قريش، هر كدام از شما دقت كند تا بغل دستى خود را بشناسد، مبادا بيگانه اى در ميان ما رخنه كرده باشد. من پيش دستى كردم و پيش از آن كه از من سؤال شود، به كسى كه كنارم بود، گفتم: تو كيستى؟ گفت: من فلانى هستم. ابوسفيان چون يقين كرد بيگانه اى در ميان آنها نيست، به ميان جمع آمد و گفت: اى گروه قريش! به خدا سوگند، اين مكان محل توقف شما نيست. شترها و اسب هاى ما هلاك شدند، يهود بنى قريظه پيمان خود را با ما شكستند، اين باد و توفان هم چيزى براى ما نگذاشت. اين را گفت و با عجله سوار بر مركب خود شد و به قدرى عجله كرد كه فراموش كرده بود دست هاى شترش را كه بسته بود، باز كند لذا مرتب بر بدن حيوان تازيانه مى زد تا حيوان را به حركت درآورد، اما چون بسته بود، حركت نمى كرد.

در همين هنگام به نظرم رسيد، خوب است تيرى را به چله كمان بگذارم و حساب او را برسم و به هلاكتش رسانم، همين كه خواستم اين كار را انجام دهم، به ياد سخن پيامبر صلى الله عليه و آله افتادم كه گفته بود: بدون اين كه كارى انجام دهى، فقط خبرى از لشكر دشمن بياور. لذا از كشتن ابوسفيان منصرف شدم و به اردوگاه لشكر اسلام بازگشتم تا گزارش خود را به عرض پيامبر صلى الله عليه و آله برسانم. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حال نماز بود، همين كه متوجه شد من بازگشته ام و سالمم، خوش حال شد و مرا در آغوش كشيد و عبايش را روى من انداخت و سپس سجده شكر به جاى آورد، بعد پرسيد: چه خبر؟ من گزارش خود را براى او باز گفتم. [ سفينة البحار، ج 1، ص 236، ماده حذف؛ بحارالأنوار، ج 20، ص 208. ]

حذيفه در اين مأموريت سخت و خطير وظيفه خود را به بهترين وجه انجام داد و توانست پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را با وضعيت دشمن آگاه سازد و دل آن حضرت را شاد گرداند.

/ 390