زهد و پارسايى ابّى - اصحاب امام علی(علیه السلام) جلد 1

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

اصحاب امام علی(علیه السلام) - جلد 1

سید اصغر ناظم زاده قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


زهد و پارسايى ابّى

اُبّى بن قيس در زهد و تقوا و ترك دنيا چون برادرش شهرت داشت و به قدرى نماز مى خواند كه او را ابو الصلاة ناميدند. [ قاموس الرجال، ج 6، ص 335 ؛ ر. ك: رجال كشى، ص 100، ح 159. ]

ابن سعد از منصور نقل مى كند كه گفت: از ابراهيم پرسيدم: آيا علقمه در صفين حضور داشت؟ گفت: آرى، شمشيرش كاملاً به خون آغشته بود و برادرش اُبّى بن قيس نيز در همين نبرد به شهادت رسيد. [ طبقات الكبرى، ج 6، ص 87. ]

اثال بن حجل مذحجى

اُثال فرزند حجل بن عامر مذحجى، از علماى مجتهد و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام در صفّين بود. وى ابتدا از ياران معاويه بود ولى بعداً مستبصر شد و به دامان على عليه السلام بازگشت و در زمره ياران و شيعيان حضرت درآمد، اما پدرش حجل به مخالفت با امام عليه السلام اصرار مى ورزيد و معاويه را همراهى مى كرد.

نصر بن مزاحم نقل مى كند: در يكى از روزهاى سخت جنگ صفّين، مالك اشتر فرياد زد: اى اهل عراق! آيا مردى هست كه جانش را به خداوند بفروشد؟ در اين موقع اُثال بن حجل بيرون آمد و بين دو صفِ سپاه ايستاد و به لشكريان معاويه گفت: آيا مبارزى در ميان شما هست؟ معاويه، براى مبارزه با وى حجل پدر اثال را خواست و گفت كه به جنگ اين جوان برو، و كار او را تمام كن! حجل و أثال در حالى مقابلى هم قرار گرفتند كه يك ديگر را نمى شناختند كه پدر و پسرند، لذا حجل به ميدان آمد و آن دو به جنگ پرداختند، اما حجل ناگهان متوجه شد، دشمنى كه با او مى جنگد پسرش است، لذا فوراً از اسب پياده شد و پسرش نيز پياده گشت، هردو دست به گردن يك ديگر انداختند و گريستند، بعد حجل به پسرش گفت: اى اثال! به سوى دنيا بيا. يعنى ثروت و دنيا نزد معاويه است. اما اُثال گفت: اى پدر! بيا به سوى آخرت، به خدا قسم اگر من بخواهم به شام بيايم، تو بايد مرا منع كنى. چقدر براى من زشت و قبيح است كه به على عليه السلام و مؤمنان صالح بگويم كه به شاميان پيوستم. بنابراين اى پدر! تو بر آنچه هستى باش و من نيز بر آنچه هستم، باشم. من در سپاه على عليه السلام خواهم ماند و تو نيز در سپاه معاويه بمان.

پس از اين گفت و گو، هر كدام از آنان به جانب سپاه خويش بازگشتند و اين جريان را به سپاهيان خود گفتند، سپس حجل اشعارى در اين باره سرود:




  • انّ حجل بن عامرٍ و اُثالاً
    أصبحا يُضرَبان فى الأمثال



  • أصبحا يُضرَبان فى الأمثال
    أصبحا يُضرَبان فى الأمثال



همانا حجل بن عامر و اُثال صبح كردند در حالى كه به آنان مثل مى زدند. "تا آخر اشعار"

زمانى كه اين اشعار به مردم عراق رسيد، پسرش نيز در مقابل شعر پدر، شعرى سرود كه دو بيت آن، چنين است:




  • قلت للشيخ لست أكفُرك الدَّه
    غير أنّى أخافُ أن تَدخُل النا
    ر فلا تعصِنى و كن لى رفيقا



  • -ر لطيفَ الغِذاء و التَّفنيقا
    ر فلا تعصِنى و كن لى رفيقا
    ر فلا تعصِنى و كن لى رفيقا



- به آن پير بزرگوار گفتم، من در زمانه با خوردن و پرورشِ نيكو از نعمت هايى كه تو به من داده اى، ناسپاس نبوده ام.

- و اين همه |تلاش من نيز| به خاطر آن است كه مى ترسم تو به دوزخ بروى، پس با من مخالفت نكن و هم فكر و رفيق راه من باش. [ وقعة صفّين، ص 443. ]

أثال در ضمن اشعارى كه سروده از يك سو اعتقاد و ايمان خود به اميرالمؤمنين عليه السلام را ابراز داشته و از ديگر سو مراقب بود كه پدرش را هجو نكند و به او جسارت نشود، كه اين خود امرى است پسنديده كه فرزند احترام پدر را داشته باشد، اگر چه از نظر اعتقادى در دو مسير باشند.

/ 390