آمادگى خالد در جنگ با معاويه
هنگامى كه امير المؤمنين عليه السلام آماده كارزار با معاويه گرديد، نامه اى به ابن عباس فرماندار بصره نوشت تا مردم را براى پيوستن به اميرالمومنين و حركت به سوى شام بسيج نمايد.ابن عباس پس از خواندن نامه امام عليه السلام براى آنان و تحريك و تحريض به حمايت از آن حضرت، احنف بن قيس و عمرو بن مرجوم عبدى هر كدام برخاستند و مطالبى را در حمايت از حركت به سوى كوفه و جنگيدن در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام اعلام داشتند. سپس خالد بن معمر برخاست و در پاسخ به نداى امام عليه السلام چنين گفت:
ما فرمانت را شنيديم و آن را با ميل و رغبت اطاعت مى كنيم، هر زمان كه دستور كوچ كردن دهى كوچ مى كنيم، و هر كه ما را دعوت نمايى، ما را مطيع و منقاد خواهى يافت و اجابت مى كنيم. [ وقعة صفين، ص 117. ]
اميرالمؤمنين على عليه السلام، سپاه خود را به هفت دسته تقسيم كرد و بر هر دسته اى اميرى قرار داد، سعد بن مسعود را بر گروه قيس و عبدالقيس و حجر بن عدى را بر كنده و... و نيز سپاهيان بصره را نيز به لشكرهايى تقسيم كرد و بر هر لشكرى اميرى قرار داد، خالد بن معمر را بر قبيله بكر بن وائل از نيروهاى بصره قرار داد و عمرو بن مرجوم عبدى را بر عبدالقيس و احنف بن قيس را بر قبايل تميم، ضبه و رباب، و شريك بن اعور را بر اهل عاليه گماشت. سپس دستورالعملى جامع و حكيمانه براى تمامى فرماندهان لشكر صادر نمود. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 193. ]
اتهامى كه زدوده شد
در جنگ صفين رفتارى در مورد خالد بن معمر مشاهده مى شد كه بيانگر حالت ترديد در حركات و اعتقادش بود، لذا جمعى از افراد مى خواستند او را از امام عليه السلام و سپاه حق جدا سازند يا حداقل رفع ترديد و دغدغه خاطر او را نمايند. لذا در يكى از روزهاى جنگ صفين گروهى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و عرضه داشتند: ما گمان مى كنيم كه خالد بن معمر سدوسى با معاويه مكاتبه كرده است و بيم آن داريم كه با او بيعت كرده و به او ملحق شود و ضربه اى به سپاه شما وارد سازد.حضرت على عليه السلام براى آن كه اين اتهام ردّ يا اثبات شود و در ضمن خاطر اين گروه هم آسوده باشد، بلافاصله كسى را در پى خالد و تنى چند از مردان شريف قبيله ربيعه "كه خالد از همان قبيله بود" فرستاد و آنان را به حضور طلبيد و پس از حمد و ثناى الهى خطاب به گروه ربيعه فرمود:
اما بعد، اى گروه ربيعه، شما ياران من هستيد و دعوت مرا اجابت كرديد و مورد وثوق ترين مردم عرب نزد من مى باشيد، به من خبر رسيده كه معاويه با اين دوست شما خالد بن معمر مكاتبه داشته، اينك او را با شما خواستم تا خود شما ميان من و او گواه باشيد و سخنان من و او را بشنويد و نظر بدهيد.
آن گاه به خالد فرمود:
اى خالد بن معمر، اگر آنچه از تو به من گزارش شده صحيح باشد، من خدا را و همه مسلمانانى كه اين جا حاضرند، گواه مى گيرم كه تو در امانى به هر جاى عراق يا حجاز و يا سرزمين ديگرى كه زير سلطه و حكومت معاويه نباشد مى خواهى بروى، برو [ اين گونه آزادى و دموكراسى فقط در مكتب على عليه السلام وجود دارد و در هيچ جاى دنيا و در هيچ مكتبى يافت نمى شود كه فرمانده كل سپاه حاضر شود يكى از نيروهاى مهم و دلاورش و فرمانده بخشى از سپاهش از او جدا شود و به سلامت به هر جا كه خواهد برود و فقط به او اجازه ندهد به دشمن ملحق شود تا كمكى بر ضد خود او باشد و از مكاتبه او با معاويه كه در جبهه مخالف او قرار دارد، صرف نظر نمايد. كجايند مدعيان راه على عليه السلام كه نظاره كنند و دست از كينه و عداوت بردارند و نسبت به مخالفين خود مدارا كنند. ] و اگر بر تو دروغ بسته اند با سوگندهايى اطمينان آور، قلب هاى ما را به صدق گفتار خود مطمئن ساز و آرام ببخش.
خالد براى آن كه به قلب امام و پيشوايش اطمينان بخشد، سوگند ياد كرد كه بين او و معاويه هيچ نامه اى رد و بدل نشده و گزارش رابطه با معاويه كذب است. خالد بن معمر بدين ترتيب اتهام وارده را از خود دور ساخت و آن را به شدت تكذيب نمود و در معركه جنگ نيز با دلاور مردى هايى كه از خود بروز داد، ارادت و ايمان خود را به اميرالمؤمنين عليه السلام به اثبات رساند.
در اين ميان گروهى از قبيله ربيعه گفتند: و اللَّه لو نعلم انه فعل لقتلناه؛ به خدا سوگند، اگر بدانيم خالد چنين كارى كرده و با معاويه مراوده اى دارد، او را مى كشيم. بعد زياد بن خصفه از امير مؤمنان عليه السلام خواست كه خالد را به سوگند موكد فراخواند كه روزى خيانت نكند، امير المؤمنين عليه السلام نيز خالد را سوگند دارد و او هم قبول كرد. [ وقعة صفين، ص 287؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 5، ص 225. ]