نمايندگى ابو عمره به جانب معاويه
امير مؤمنان عليه السلام جهت جلوگيرى از خونريزى و قتل و غارت، ابو عمره را به همراه سعيد بن قيس همدانى و شبث بن ربعى براى مذاكره و گفت و گو نزد معاويه فرستاد. هيئت اعزامى نزد معاويه رفتند و در ميان آن جمع ابو عمره پس از حمد و ثناى الهى خطاب به معاويه گفت:اى معاويه، بدان كه دنيا به زودى مى گذرد و در نتيجه به عالم ديگر خواهى رفت، و خداوند پاداش اعمال و كردارت را خواهد داد و از گذشته ات حساب خواهد كشيد، تو را به خدا سوگند مى دهم كه تفرقه و اختلاف در ميان مسلمانان ايجاد نكن و سبب خونريزى بين مسلمانان مشو. [ در شرح ابن ابى الحديد عبارت اين گونه است: ألّا تفرَّق جماعة و ألّا تفسك دماءها. ]
معاويه سخن ابو عمره را قطع كرد و گفت: پس چرا به مصاحبت "يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام" سفارش نمى كنى؟
ابو عمره گفت:
سبحان اللَّه، تو خود را با على عليه السلام مقايسه مى كنى؟ مگر نمى دانى كه او از نظر فضيلت و ديندارى، سابقه در اسلام و قرابت و نزديكى با رسول خدا صلى الله عليه و آله از تمام مردم به خلافت و جانشينى پيامبر سزاوارتر است؛ پس تو هرگز همطراز مولايم على عليه السلام نيستى.
معاويه چون در برابر منطق قاطع ابو عمره خود را شكست خورده ديد، گفت: اى ابو عمره، حال چه مى گويى؟
ابو عمره گفت: تو را دعوت مى كنم كه تقواى الهى پيشه كنى و خواسته به حق پسر عمويت على عليه السلام را اجابت نمايى كه اين كار براى دين و عاقبت كار تو بهتر است.
معاويه گفت: پس قتل عثمان چه مى شود، آيا خون او از بين برود؟
ابوعمره سوگند ياد كرد كه چنين نخواهد شد. [ وقعة صفين، ص 187 ؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 14 ؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 573. ]
اما سخنان به حق ابوعمره و ديگر نمايندگان اعزامى اميرمؤمنان عليه السلام هيچ تأثير مثتبى بر خواسته هاى نفسانى معاويه نداشت، او هم چنان بر مركب مراد شيطانى خود سوار و براى از بين بردن حكومت بحق على عليه السلام كوشيد و سرانجام باجنگ و خونريزى و حيله و خدعه پايه هاى حكومت آن حضرت را متزلزل ساخت و با تحميل حكميت و اختلاف و تفرقه در ميان ياران على عليه السلام به مقصود نامشروع خود رسيد.