احنف بن قيس تميمى سعدى - اصحاب امام علی(علیه السلام) جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصحاب امام علی(علیه السلام) - جلد 1

سید اصغر ناظم زاده قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


احنف بن قيس تميمى سعدى

اسم او صخر يا ضحاك فرزند قيس بن معاوية بن حصين تميمى ملقب به احنف و كنيه اش ابو بحر تميمى سعدى است؛ چون پاى او قدرى كج بود لذا به احنف "كج پا" شهرت داشت. [ اسد الغابه، ج 1، ص 55؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 119؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 209. ]

احنف از اشراف اهل بصره و بزرگ قبيله بنى تميم و يكى از عقلاى نامدار ملت عرب بوده است. وى گذشته از هوشِ بى نظيرش، سخنگويى فصيح و ناطقى جسور بود و از نظر حلم و بردبارى و بزرگى ضرب المثل عرب است. [ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 209؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 119 و 121. ] از وى پرسيدند: چگونه بزرگ قوم خود شدى؟ گفت: با دستگيرى ستمديدگان و كمك به بينوايان. گفتند: حلم را از كه آموختى؟ گفت: از حكيم عصر و حليم زمان قيس بن عاصم منقرى. [ سفينة البحار، ج 1، ص 349 ماده احنف. ]

در بردبارى احنف همين كافى است كه وقتى برادرزاده اش از درد دندان مى ناليد، به او گفت: من سى سال است از بينايى يك چشم محرومم و به احدى نگفته ام. [ اعيان الشيعه، ج 7، ص 383. ]

احنف در زمان حيات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مسلمان شد، اما موفق به ديدار آن حضرت صلى الله عليه و آله نگرديد، اما مورد دعاى حضرت صلى الله عليه و آله قرار گرفته است. [ اسد الغابه، ج 1، ص 55؛ الاصابه، ج 1، ص 188. ] با اين حال شيخ طوسى در كتاب رجال خود، وى را از اصحابِ رسول خدا صلى الله عليه و آله، اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن مجتبى عليه السلام به شمار آورده است. [ رجال طوسى، ص 7، ش 64 و ص 35، ش 6 و ص 66، ش 1. ]

برخورد خليفه دوم با احنف

مورخان نقل مى كنند: احنف كه رئيس قوم خود و مردى دانا و بصير و ساكن بصره بود، در زمان خلافت عمر بن خطاب در ميان جمعيتى از مردم بصره، به مدينه آمد و خطبه اى بسيار جالب و گيرا خواند، و چون عمر او را مردى بسيار زيرك و دانا و با ديانت يافت، دستور داد تا او را در مدينه نگه دارند و مانع مراجعت وى به بصره شوند.

عمر يك سال به او اجازه بازگشت نداد و در توجيه كار خود گفت: تو را اين مدت در مدينه نگاه داشتم و حركاتت را زير نظر گرفتم و ايمانت را آزمودم؛ تو مؤمن و مسلمانى، پس سپاس گزار باش و اينك به تو اجازه بازگشت مى دهم.

در پى بازگشت احنف بن قيس به بصره، عمر نامه اى به ابو موسى اشعرى "والى بصره" نوشت و در آن متذكر شد كه: احنف از بزرگان بصره است، او را به خود نزديك و در امور كشور با وى مشورت كن. [ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 121. ]

/ 390