اى مردم به هوش باشيد، به خود آييد و سخن مرا بشنويد و از راه باطل برگرديد، همانا شما صبح كرديد در حالى كه در فتنه اى قرار گرفته ايد كه پرده ظلمت و تاريكى آن جلو ديد شما را گرفته و شما را از راه درست باز داشته است، اى واى كه فتنه اى كر و لال مجال نمى دهد كه به صداى ناصح و مشفق گوش فرا دهيد و نمى گذارد از پيشوايان بحق اطاعت كنيد. اى مردم، با وجود خورشيد ديگر چراغ روشنى ندارد و ستاره در برابر ماه نور افشانى نكند، بدانيد كه آهن را جز با آهن نتوان بريد. آگاه باشيد كه هركسى طالب رشد و هدايت باشد، ما او را هدايت مى كنيم و هر كسى كه از ما آگاهى بخواهد ما او را آگاه مى سازيم.
باز معاويه گفت، اى زرقا آيا تو نگفتى:
اى مردم، همانا حق در طلب گمشده خود مى باشد، و به آن رسيده است، پس اى گروه مهاجر "و انصار"، براى جلوگيرى از پراكندگى ها و بسط عدالت و غلبه حق بر باطل صابر و كوشا باشيد، مبادا جهل دامن گير شما شود و مبادا كسى گويد: وعده خدا پس چه زمانى تحقق مى يابد، بدانيد كه خضاب و زينت زن حنا است، اما خضاب مرد خون است، سرانجامِ صبر و بردبارى، و استقامت در راه هدف، پيروزى خواهد بود. پس به جانب دشمن يورش بريد و پشت به جنگ نكنيد كه اگر امروز مقاومت كنيد، در تحولات بعدى اثر قطعى خواهد داشت.
زرقاء در حالى كه تمام گفته هاى معاويه را تصديق مى كرد و مى گفت: آرى اينها همه سخنان من در آن روز است.
معاويه خطاب به او گفت: بنابراين، به خدا سوگند اى زرقاء در تمامى خون هايى كه على ريخت با او شريك هستى!
زرقاء گفت: أحسن اللَّه بشارتك، و أدام سلامتك، فَمِثلك بَشَّر بِخيرٍ و سَرَّ جليسه؛ چه مژده و بشارت خوبى به من دادى، خدا به تو بشارت نيكو دهد و تو را سالم نگه دارد كه همنشينت را خوشحال كردى.
معاويه گفت: آيا از اين سخن من مسرور و خوشحال شدى؟
زرقاء گفت: آرى، به خدا قسم خوشحال شدم، كه چنين سعادتى نصيب من شود كه در كارهاى مولا و مقتدايم على عليه السلام شريك باشم؟
معاويه خنديد و گفت: واللَّه لوفائكم له بعد موته، أعجب مِن حبّكم له في حياته؛ به خدا سوگند، وفادارى شما پيروان على عليه السلام، پس از مرگ او از دوستى شما در زمان حياتش عجيب تر و شگفت انگيزتر است.
سپس معاويه گفت: اى زرقاء حاجت خود را بيان كن؟
زرقاء گفت: آليت على نفسي أن لا أسأل أميراً أعنتُ عليه أبداً، و مثلك أعطى عن غير مسألة، و جاد مِن غير طِلبة؛ من با خود عهد كرده و سوگند خورده ام از اميرى كه عليه او اقدام كرده ام چيزى طلب نكنم، ولى تو كسى هستى كه بدون سؤال بخشش مى كنى و عطاياى زيادى بدون مطالبه مى دهى!
معاويه گفت: راست گفتى و دستور داد يك قطعه ملك به ارزش ده هزار درهم به او بدهند و جوايزى هم به او و همراهانش داد و با احترام آنها را برگرداند. [ عقد الفريد، ج 2، ص 106؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 60؛ ر. ك: تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 118. ]