ايستادگى احنف در مجلس معاويه
محمّد بن عبد ربه در كتاب عقدالفريد نقل مى كند: روزى در مجلس معاويه كه جمع زيادى از رجال برجسته شام حضور داشتند، مردى چاپلوس به مجلس وارد شد و خطبه اى خواند و در آخر كلامش به اميرالمؤمنين عليه السلام لعن و ناسزا گفت.حاضران از باب تأييد سخنان آن مرد چاپلوس ساكت ماندند. احنف اين شيعه راستين على عليه السلام سكوت را جايز ندانست و خطاب به معاويه چنين گفت:
اين مرد كه اين گونه به على عليه السلام جسارت كرد، اگر مى دانست كه لعن انبياى الهى عليه السلام تا اين حد تو را خرسند مى سازد، آنان را نيز لعنت مى كرد. پس از خدا بترس و از على دست بدار، كه او اينك از دنيا رفته و خداى خود را ملاقات و در بستر قبرش با اعمال خود خلوت كرده است.
اى معاويه، به خدا سوگند، تا آن جا كه ما على عليه السلام را مى شناسيم، سوابقى درخشان، اخلاقى پاكيزه، مناقب عظيم و مصائبى بزرگ دارد. وى اعظم علما و افضل فضلا و احلم حلما و وصى خيرالأنبيا است، چگونه روا خواهد بود كه اينگونه مورد جسارت و بى حرمتى قرار گيرد؟
معاويه گفت: اى احنف، به راستى كه خار و خاشاك بر چشمم ريختى و سخن نسنجيده گفتى و عاقبت آن را نمى دانى و پايانش را نمى بينى. حال كه چنين گفتى، بايد بر منبر نشسته و على را در بين مردم نفرين كنى!
احنف گفت: اگر مرا از انجام اين كار معاف دارى، برايت بهتر است؛ زيرا هرگز لبانم به لعن على عليه السلام گشوده نخواهد شد.
معاويه گفت: من تو را معاف نمى دارم و باز به تو مى گويم كه بايد به منبر رفته و على را در ملأ عام لعنت كنى!
احنف گفت: در اين صورت ميان تو و او به انصاف سخن خواهم گفت و به انصاف عمل خواهم كرد.
معاويه پرسيد: مگر چه مى خواهى بگويى؟
احنف گفت: پس از ستايش خداوند بر پيامبرش درود مى فرستم و چنين مى گويم: اى مردم، معاويه از من خواسته كه على را لعن كنم! بدانيد كه على و معاويه پس از آن كه در امر خلافت اختلاف پيدا كردند، به جنگ يكديگر برخاستند و هر يك از آن دو خود را به حقّ مى دانستند بنابراين من دعا مى كنم و شما هم آمين بگوييد، كه خدا شما را رحمت فرمايد. پس از آن مى گويم:
پروردگارا، لعنت تو و فرشتگانت و انبيا و فرستادگانت و همه مخلوقاتت بر كسى از اين دو "على و معاويه" كه به ديگرى ستم كرده فرو فرست و همين طور بر گروه ستمكار كه به ناحق بر ضد طرف مقابل دست به شورش زد، لعن فرست و آنان را از دايره رحمت خود خارج ساز و بر آنان سخت گير. اى مردم آمين بگوييد كه خدا شما را بيامرزد.
آرى اى معاويه من چنين خواهم گفت، هر چند كه به قيمت جانم تمام شود، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.
معاويه گفت: اى ابا بحر، من تو را از اين كار معاف كردم و نمى خواهم به على نفرين و لعن كنى. [ عقد الفريد، ج 4، ص 28. ]