احنف و انتقاد از عايشه
احنف در واقعه جمل با عايشه مناظره و او را در مورد اقدام به جنگ محكوم كرد. او گفت: اى ام المؤمنين، آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله در خصوص اين جنگ با تو عهدى بسته و دستورى داده است؟عايشه: خير، به خدا قسم به من دستورى نداده است، پرسيد: پس آيا در كتاب خدا در اين باره چيزى يافته اى؟ گفت: خير. ما نيز همان قرآنى را مى خوانيم كه شما مردم مى خوانيد. احنف گفت: آيا هرگز اتفاق افتاده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمانى كه مسلمانان اندك بودند و مشركان بسيار از زنان خود يارى بطلبد؟ عايشه كه چاره اى جز گفتن حق نداشت، گفت: خير به خدا قسم چنين چيزى اتفاق نيفتاده است. احنف گفت: پس گناه ما چيست كه عليه ما قيام كرده اى؟ [ تاريخ طبرى، ج 4، ص 497. ]
منظور احنف اين بود كه اگر اكنون ما يارى خود را از تو دريغ مى كنيم، بدين جهت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز اجازه نداده است كه زنان وى در تعيين سرنوشت و اداره امور مسلمانان و جنگ با امام وقت دخالت كنند.
او هم چنين مناظره اى با طلحه و زبير دارد كه در تاريخ ثبت شده است. [ ر. ك: عقد الفريد، ج 4، ص 319؛ الجمل، ص 143. ]
شركت فعال و موثر احنف در نبرد صفين
زمانى كه حضرت على عليه السلام قصد داشت به صفين عزيمت كند، نامه اى به ابن عباس "استاندار وقت بصره" نوشت و از وى خواست كه جنگجويان بصره را براى پيوستن به سپاه امام و حركت به سوى دشمن بسيج كند.احنف وقتى به كوفه آمد به همراه گروهى از مردم بصره نزد امام عليه السلام شرفياب شد و گفت: يا اميرالمؤمنين، إنه إن تك سعدٌ لم تنصرك يوم الجمل فإنها لم تنصر عليك و...؛ يا اميرالمؤمنين عليه السلام، اگر بنى سعد در جنگ جمل شما را يارى نكردند [ اشاره به كناره گيرى احنف و قبيله اش در جنگ جمل است. ] در مقابل به ضرر شما نيز وارد جنگ نشدند و سران و گردانندگان آن واقعه خونين را برضد شما حمايت نكردند؛ اكنون طايفه ما در بصره اند، اجازه بدهيد پيكى به سويشان بفرستيم و از آنها كمك بخواهيم، زيرا آنان امروز بدين وسيله به تكليف خود عمل كرده و قصور ديروزشان را نيز جبران مى كنند و حق خود را از دشمن مى گيرند و به فضيلت جهاد در ركاب امام خود نايل مى شوند.
امام عليه السلام به وى اجازه داد و فرمود: پس نامه اى برايشان بفرست و آنان را به سوى خود بخوان.
وى بى درنگ نامه اى به اين مضمون براى مردم قبيله اش فرستاد:
أما بعد، فإنه لم يبق أحدٌ من بنى تميم إلّا وقد شقوا برأى سيدهم غيركم...؛
اى گروه بنى سعد، خوب مى دانيد كه احدى از بنى تميم در واقعه جمل جان سالم بدر نبرد و هر يك از طوايف اين قبيله بزرگ به نوعى گرفتار سوء تدبيرِ بزرگِ قبيله خود شدند...، اما شما از گزند آن حوادث خونين به دور مانديد؛ زيرا خداوند شما را به وسيله حسن تدبير من، سلامت بخشيد و همه به آرزوهايتان رسيديد و از هر آن چه كه مايه هراستان بود، در امان مانديد. خلاصه اين كه از گرفتاران و شكست خوردگان بريديد و به اهل عافيت پيوستيد. حال به شما مى گويم كه ما بر قبيله بنى تميمِ كوفه وارد شده و دوباره مورد محبتشان قرار گرفتيم. نخست با خروج به سوى ما در بصره مورد محبت شان قرار گرفتيم و اكنون هم براى حركت به سوى دشمن، پس به سوى ما بشتابيد و بر دشمن اعتماد نكنيد.... [ وقعة صفين، ص 25؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 384. ]
احنف در نبرد صفين با همه نيروهاى تحت امر خود، حضور يافت و در اين جنگ به دستور امام عليه السلام فرماندهى قبايل بنى تميم، ضبّه و رباب را عهده دار بود. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 194. ]