شادى حبيب در شب عاشورا
در رجال كشى آمده است: حبيب بن مظاهر در شب عاشورا خندان از خيمه اش بيرون آمد، وقتى يزيد بن حصين همدانى "سيد القراء" او را به اين حالت ديد، گفت: اى برادر، الان وقت خنده نيست، براى چه مى خندى؟ [ طبرى در تاريخ خود، ج 5، ص 423 همين موضوع را در شب عاشورا درباره برير بن حُضير با عبدالرحمن انصارى نقل مى كنند كه برير مزاح مى كرد، عبدالرحمن گفت: دست بردار، به خدا قسم حالا وقت مزاح نيست، برير در جواب او گفت: و اللَّه لقد علم قومى أنى ما أحببتُ الباطل شابّاً و لا كهلاً، ولكن و اللَّه إنّى لمستبشرٌ بما نحن لاقون، و اللَّه إنْ بيننا و بين الحور العين الا ان يميل هؤلاء علينا بأسيافهم و لوددتُ أنهم قد مالوا علينا بأسيافهم؛ به خدا سوگند، قوم من مى دانند كه من نه در جوانى و نه در پيرى اهل مزاح نبوده ام ولكن به خدا قسم، من بشارت يافته به آنچه ما ملاقات خواهيم كرد و خدا مى داند كه بين ما و بين حور العين فاصله اى نيست مگر اينها با شمشيرهايشان به طرف ما حمله كنند. و دوست دارم كه با شمشيرهايشان به ما حمله كنند، مزاح من براى چنين خوشى و سرور است. ] حبيب در تاييد كار خود پاسخ داد:فأىّ موضع أحقّ من هذا بالسرور، واللَّه ما هو الّا ان تميل علينا هذه الطغام [ طغام، اوباش از مردم را گويند. ] بسيوفهم فنعانق الحور العين؛
چه موقعى از اين موقع براى شادمانى و سرور بهتر و مناسب تر است، به خدا سوگند، اين پيش آمد چيزى نيست جز آن كه اين اوباش و افراد سركش با شمشيرهايشان بر ما يورش خواهند آورد و ما را در دامن حورالعين قرار خواهند داد. [ رجال كشى، ص 79، آخر حديث 133؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 223؛ مقتل مقرم، ص 263. ]
حبيب در روز عاشورا
روز جمعه دهم محرم سال 61 هجرى روز عاشوراى امام حسين عليه السلام و ياران باوفايش بود، پس از نماز صبح، حضرت سيدالشهدا با اين كه از سپاه بسيار اندكى برخوردار بود و تعداد آنان از هفتاد و دو نفر [ در مقتل مقرم، ص 275، تعداد سپاه امام عليه السلام را هشتاد و دو نفر از سواره و پياده ضبط كرده است. ] تجاوز نمى كرد كه سى و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند در ميان همين جمع اندك هم تعدادى نوجوان و غير آزموده به چشم مى خورد، با اين وجود حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام مانند يك فرمانده نيرومند براى سپاهى سنگين و بزرگ فرماندهى كرد و ميمنه و ميسره سپاه را مشخص نمود، خود و اهل بيت بزرگوار را در قلب سپاه قرار داد و زهير بن قين را فرمانده ميمنه سپاه و حبيب بن مظاهر را فرمانده ميسره قرار داد و پرچم كل سپاه را به دست برادر رشيد و شجاعش قمر بنى هاشم داد و دستور داد پشت خيمه ها را مقدارى چوب و نى آتش زنند تا دشمن از پشت نتواند حمله كند. [ ر. ك: تاريخ طبرى، ج 5، ص 422؛ مقتل مقرم، ص 275. ]امام حسين عليه السلام با برنامه حساب شده و سپاه شكل يافته اى در برابر انبوه سى هزار نفرى لشكر عمر سعد قرار گرفت [ مقتل مقرم، ص 276. ] و براى آن كه حجت را بر دشمن تمام نمايد و يك بار ديگر حق را به گوش آنها برساند خطبه مفصلى خواند و با صداى بلند كه اكثر آنها مى شنيدند، پس از بيان مطالبى در پايان خود را چنين معرفى كرد:
ايها الناس أنسبوني مَن أنا، ثم ارجعوا إلى أنفسكم و عاتبوها و انظروا هل يَحلّ لكم قتلي و انتهاك حرمتي، ألست ابن بنت نبيّكم و ابن وصيّه و ابن عمه، و اوّلُ المؤمنين باللَّه و المُصدِّق لرسوله بما جاء من عند ربّه، أوَ ليس حمزة سيدالشهدا عمُّ أبي؟ أوَ ليس جعفر الطيار عمّي، أوَ لم يبلغكم قول رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لى و لأخى: هذان سيّدا شباب أهل الجنة...؛
اى گروه كوفيان نسبت مرا در نظر بگيريد كه من كيستم، بعد به خودتان مراجعه كنيد و فكر كنيد كه آيا ريختن خون من بر شما حلال است؟ و شكستن احترام من جايز است؟ آيا من پسر دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا من پسر على بن ابى طالب كه خليفه و جانشين پيامبر و پسر عموى او و نخستين ايمان آورنده به خدا و اول تصديق كننده پيامبر شماست، نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموى پدرم على نيست؟ آيا جعفر طيار عموى من نيست؟ آيا مگر گفتار پيامبر به شما نرسيده كه درباره من و برادرم حسن فرمود: من و برادرم، سرور جوانان بهشتيم؟....
امام عليه السلام در اين باره باز هم سخن فرمود ولى ناگهان شمر لعين فرياد زد كه: من از خداپرستى به دور باشم اگر بدانم حسين چه مى گويد. [ عبارت شمر چنين است: هو يعبد اللَّه على حرف إن كان يدرى ما تقول. ] در اين ميان حبيب بن مظاهر، اين پير كهنسال وارسته و شخصيت با تقوا و با فضيلت در برابر جسارت شمر برخاست و چنين گفت:
و اللَّه إنّي أراك تعبد اللَّه على سبعين حرفاً و أنا أشهد أنك صادق ما تدري ما يقول قد طبع اللَّه على قلبك،
به خدا سوگند اى شمر، گواهى مى دهم كه تو هفتاد مرتبه از خدا پرستى بدورى، و شهادت مى دهم كه تو نمى فهمى حسين پسر فاطمه عليه السلام چه مى گويد، زيرا خداوند دل تو را با كفر و الحاد مهر زده است و نورى از هدايت در آن مشاهده نمى شود.
وقتى شمر لعين، با سخنان كوبنده حبيب ساكت شد، امام عليه السلام توانست به سخنان خود ادامه دهد و آنان را ارشاد و راهنمايى نمايد، اما هرگز گفتار به حق و نورانى حضرت، در دل پر گناه و آلوده به هوا و هوس آن گروه از خدا بى خبر تأثيرى نگذاشت. [ تاريخ طبرى، ج 5، ص 424؛ مقتل مقرم، ص 279. ]