بحث روايتى (رواياتى در باره:" قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ"، جهل ابو بكر، و عمر به معناى" ابا"، شدت روز قيامت و ...) - ترجمه تفسیر المیزان جلد 20

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 20

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و قيافه‏اش شناخته مى‏شود، اهل سعادت چهره‏هايى نورانى و درخشنده دارند، كه فرح و سرور و انتظار آينده‏اى خوش از آن چهره‏ها هويداست، پس معناى" مستبشره" همين است كه از ديدن منزلگاه خود كه به زودى بدانجا منتقل مى‏شوند خوشحالند.

" وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ" كلمه" غبرة" به معناى غبار و كدورت است، كه منظور از آن سيما و نشانه‏هاى غم و اندوه است.

" تَرْهَقُها قَتَرَةٌ" يعنى سياهى و تاريكى بر آن چهره‏ها نشسته. در اين چهار آيه حال دو طايفه را، با بيان حال چهره‏هايشان بيان كرده، چون چهره و قيافه آينه دل است، هم مسرت درونى در آن جلوه مى‏كند و هم اندوه و گرفتارى.

" أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ" يعنى اين طايفه جامع بين دو صفت كفر و فجورند، كفر كه كار قلب، و فجور كه كار بدنى و به معناى گناهان شنيع است، و ممكن هم هست منظور از كفر، كفران نعمت‏ها، و منظور از فجور همان گناهان باشد، و اين جمله تعريف طايفه دوم است، كه اهل شقاوتند، چيزى كه هست در اين آيات طايفه اول يعنى اهل سعادت را به مثل چنين تعريفى توصيف نكرده، و اين بدان جهت بوده كه سياق كلام و غرض اصلى، بيان حال طايفه دوم بوده، و مى‏خواسته آن طايفه را انذار و از سرانجام وخيمى كه در پيش دارند بيم دهد.

بحث روايتى (رواياتى در باره:" قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ"، جهل ابو بكر، و عمر به معناى" ابا"، شدت روز قيامت و ...)

در الدر المنثور است كه ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه در تفسير آيه" قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ" گفته: اين آيه در شان عتبة بن ابى لهب نازل شده، كه وقتى آيه" وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏" را شنيد، گفت: من كفر مى‏ورزم به پروردگار نجم وقتى كه فرو مى‏ريزد، ناگزير رسول خدا (ص) او را نفرين كرد، و در سفرى كه به شام مى‏رفت شير او را پاره كرد «1».

و در احتجاج از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه در حديثى طولانى در

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 315.

/ 691