معناى" فلق" در" قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ" و مفاد" مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ"
" قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ" مصدر" عوذ" كه كلمه" اعوذ" متكلم وحده از مضارع آن است، به معناى حفظ كردن خويش و پرهيز دادن از شر از راه پناه بردن به كسى است كه مىتواند آن شر را دفع كند، و كلمه" فلق"- به فتحه اول و سكون دوم- به معناى شكافتن و جدا كردن است، و اين كلمه در صورتى كه با دو فتحه باشد صفت مشبههاى به معناى مفعول خواهد بود، نظير" قصص" به دو فتحه (چون قصص به كسره اول و فتحه دوم جمع قصه است)، كه به معناى مقصوص يعنى حكايت شده، و يا نقل شده است، و غالبا اين كلمه بر هنگام صبح اطلاق مىشود، و فلق يعنى آن لحظهاى كه نور گريبان ظلمت را مىشكافد و سر بر مىآورد.و بنا بر اين، معناى آيه چنين مىشود: بگو من پناه مىبرم به پروردگار صبح، پروردگارى كه آن را فلق مىكند و مىشكافد، و مناسب اين تعبير با مساله پناه بردن از شر، كه خود ساتر خير و مانع آن است، بر كسى پوشيده نيست.ولى بعضى «1» از مفسرين گفتهاند: مراد از كلمه" فلق" هر چيزى است كه از كتم عدم به وسيله خلقت سر بر آورد، براى اينكه خلقت و ايجاد در حقيقت شكافتن عدم، و بيرون آوردن موجود به عالم وجود است، در نتيجه رب فلق مساوى با رب مخلوق است.بعضى «2» ديگر گفتهاند: كلمه" فلق" نام چاهى است در جهنم.مؤيد اين قول بعضى «3» از رواياتى است كه در تفسير اين سوره وارد شده." مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ" يعنى از شر هر مخلوقى، چه انسان و چه جن و چه حيوانات و چه هر مخلوق ديگرى كه شرى همراه خود دارد، پس، از عبارت" ما خلق" نبايد توهم كرد كه تمامى مخلوقات شرند و يا شرى با خود دارند، زيرا مطلق آمدن اين عبارت دليل بر استغراق و كليت نيست." وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ" در صحاح مىگويد: كلمه" غسق" به معناى اولين مرحله از ظلمت شب است، وقتى گفته مىشود" قد غسق الليل" معنايش اين است كه تاريكى شب فرا رسيد، و غاسق شب، آن ساعتى است كه شفق سمت مغرب ناپديد شود «4».و كلمه" وقوب" كه مصدر فعل ماضى" وقب" است، به معناى داخل شدن است.(1) تفسير فخر رازى، ج 32، ص 192.(2 و 3) روح المعانى، ج 30، ص 280.(4) صحاح اللغة، ماده" غسق".