چهار مطلب كه از سه آيه اخير مورد بحث استفاده مىشود
اول اينكه: علم به غيب بالأصاله و مستقلا خاص خداى تعالى است، به آن معنايى كه توضيح داديم، پس خداى تعالى به ذات خودش عالم به غيب است، و ديگران اگر علمى به غيب داشته باشند به تعليم او دارند، با اين نكته كه از آيه استفاده كرديم روشن مىشود كه هر جا خداى تعالى از انبيا حكايت كرده كه منكر علم غيب خود شدهاند، منظور اين بوده كه بفهمانند ما رسولان، بالأصاله و مستقلا علم به غيب نداريم، نه اينكه با وحى خدا هم داناى به غيب نمىشويم، مانند آنجا كه فرموده:" قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ" «2» و آنجا كه فرموده:" وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ" «3»، و آنجا كه فرموده:" قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ" «4».(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 633.(2) بگو من ادعا نمىكنم كه خزينههاى خدا در دست من است، و من غيب نمىدانم. سوره انعام، آيه 50.(3) و اگر من غيبدان بودم خيرات و منافع زيادى جمع مىكردم. سوره اعراف، آيه 188.(4) بگو من از ميان رسولان رسولى نوظهور نيستم نه مىدانم كه با من چه مىكنند، و نه اينكه با شما چه مىكنند، و پيروى نمىكنم مگر آنچه را كه به من وحى مىشود. سوره احقاف، آيه 9.