ترجمه تفسیر المیزان جلد 20

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 20

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهايى در دلش انداخته شد، و (غالبا) تك و تنها در غار حرا- 18 كيلومترى مكه- بسر مى‏برد، و در هر سال براى اينكه مدتى در آنجا به تهجد و عبادت بپردازد، خود را آماده مى‏ساخت و آب و طعام تهيه مى‏كرد، و آن مدت را يكسره به عبادت مى‏پرداخت و به خانه نمى‏رفت، سال بعد نيز چنين مى‏كرد، و باز براى آن مدت توقف در حرا خود را آماده مى‏ساخت، تا آنكه شبى كه در غار حرا بود، فرشته خدا حق را بر او نازل كرد، و بدو گفت:" اقرا" رسول خدا (ص) پاسخ داد: من خواندن بلد نيستم.

رسول خدا (ص) فرمود: آن فرشته مرا گرفت و فشارى بر من وارد آورد، به طورى كه تاب و توانم از دست رفت آن گاه رهايم كرد، و دوباره گفت:" اقرا" گفتم من خواندن بلد نيستم، باز مرا گرفت و فشار داد، به طورى كه طاقتم از دست رفت، اين بار هم مرا رها كرد و گفت:" اقرأ" گفتم خواندن نمى‏دانم، بار سوم مرا گرفت، و همان فشار را وارد آورد، به طورى كه توانم از دست رفت، اين بار نيز مرا رها كرد و گفت:" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ...".

پس رسول خدا (ص) اين سوره را گرفت، و به طرف مكه برگشت، در حالى كه قلبش به شدت مى‏تپيد، تا به خانه خديجه دختر خويلد رسيد، گفت:

مرا بپيچيد، مرا بپيچيد، اهل خانه او را در روپوشى پيچيدند، تا آن حالت ترس و اضطرابش آرام گرفت، آن گاه به خديجه رو كرد و داستان را براى او باز گفت، و در آخر گفت بر جان خود مى‏ترسم. خديجه گفت: ابدا چيزى نيست، خدا هرگز تو را خوار نمى‏كند، براى اينكه تو شخصى نيكوكارى، و صله رحم مى‏كنى و زحمت ديگران را تحمل مى‏نمايى و برهنگان را مى‏پوشانى، تو ميهمان‏نواز و ياور مبتلايانى.

آن گاه خديجه آن جناب را نزد پسر عمش ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزى كه در جاهليت از بت‏پرستى به كيش نصرانيت درآمده بود آورد، و ابن ورقه زبان عبرانى را مى‏دانست و انجيل را به طور كامل به عبرانى مى‏نوشت، مردى سالخورده و نابينا بود خديجه گفت: اى پسر عم كمى به سخنان پسر برادرت گوش كن.

ورقه گفت: اى برادرزاده چه مى‏بينى؟ رسول خدا (ص) آنچه ديده بود به او خبر داد، ورقه گفت: اين همان ناموسى است كه خدا بر موسايش نازل مى‏كرد، و اى كاش من در آن درخت شاخه‏اى بودم، و اى كاش زنده مى‏ماندم تا آن روزى كه قوم تو از مكه بيرونت مى‏كنند. رسول خدا (ص) پرسيد بيرون كنندگان من قوم من خواهند بود؟ گفت بله، هيچ پيامبرى نياورده مثل آنچه تو آورده‏اى، مگر آنكه مورد حمله و

/ 691