ترجمه تفسیر المیزان جلد 20

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 20

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

، و عبد اللَّه بن امية بن مغيره، در بين راه در محلى به نام" نيق العقاب" رسول خدا (ص) را ديدند، و اجازه ملاقات خواستند، ليكن آن جناب اجازه نداد، ام سلمه همسر رسول خدا (ص) در وساطت و شفاعت آن دو عرضه داشت: يا رسول اللَّه (ص) يكى از اين دو پسر عموى تو و ديگرى پسر عمه و داماد تو است. فرمود مرا با ايشان كارى نيست، اما پسر عمويم هتك حرمتم كرده، و اما پسر عمه و دامادم همان كسى است كه در باره من در مكه آن سخنان را گفته بود، وقتى خبر اين گفتگو به ايشان رسيد ابو سفيان كه پسر خوانده‏اى همراهش بود گفت: به خدا سوگند اگر اجازه ملاقاتم ندهد دست اين كودك را مى‏گيرم و سر به بيابان مى‏گذارم، آن قدر مى‏روم تا از گرسنگى و تشنگى بميريم، اين سخن به رسول خدا (ص) رسيد، حضرت دلش سوخت و اجازه ملاقاتشان داد، هر دو به ديدار آن جناب شتافته اسلام آوردند.

و چون رسول خدا (ص) در مر الظهران بار انداخت، و با اينكه اين محل نزديك مكه است، مردم مكه از حركت آن جناب بكلى بى‏خبر بودند، در آن شب ابو سفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء از مكه بيرون آمدند تا خبرى كسب كنند.

از سوى ديگر عباس عموى پيامبر (ص) با خود گفت: پناه به خدا، خدا به داد قريش برسد كه دشمنش تا پشت كوه‏هاى مكه رسيده، و كسى نيست به او خبرى بدهد، به خدا اگر رسول خدا (ص) به ناگهانى بر سر قريش بتازد و با شمشير وارد مكه شود، قريش تا آخر دهر نابود شده، اين بى‏قرارى وادارش كرد همان شبانه بر استر رسول خدا (ص) سوار شده به راه بيفتد، با خود مى‏گفت:

بروم بلكه لابلاى درخت‏هاى اراك اقلا به هيزم‏كشى برخورم، و يا دامدارى را ببينم، و يا به كسى كه از سفر مى‏رسد و به طرف مكه مى‏رود برخورد نمايم، به او بگويم به قريش خبر دهد كه لشكر رسول خدا (ص) تا كجا آمده، بلكه بيايند التماس كنند و امان بخواهند تا آن جناب از ريختن خونشان صرفنظر كند.

از اينجا مطلب را از قول عباس مى‏خوانيم: به خدا سوگند در لابلاى درختان اراك دور مى‏زدم تا شايد به كسى برخورم، كه ناگهان صدايى شنيدم كه چند نفر با هم صحبت مى‏كردند، خوب گوش دادم صاحبان صدا را شناختم، ابو سفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء بودند، و شنيدم ابو سفيان مى‏گفت به خدا سوگند هيچ شبى در همه عمرم چنين آتشى نديده‏ام، بديل در پاسخ گفت: به نظر من اين آتش‏ها از قبيله خزاعه باشد، ابو سفيان‏

/ 691