ترجمه تفسیر المیزان جلد 20
لطفا منتظر باشید ...
، و عبد اللَّه بن امية بن مغيره، در بين راه در محلى به نام" نيق العقاب" رسول خدا (ص) را ديدند، و اجازه ملاقات خواستند، ليكن آن جناب اجازه نداد، ام سلمه همسر رسول خدا (ص) در وساطت و شفاعت آن دو عرضه داشت: يا رسول اللَّه (ص) يكى از اين دو پسر عموى تو و ديگرى پسر عمه و داماد تو است. فرمود مرا با ايشان كارى نيست، اما پسر عمويم هتك حرمتم كرده، و اما پسر عمه و دامادم همان كسى است كه در باره من در مكه آن سخنان را گفته بود، وقتى خبر اين گفتگو به ايشان رسيد ابو سفيان كه پسر خواندهاى همراهش بود گفت: به خدا سوگند اگر اجازه ملاقاتم ندهد دست اين كودك را مىگيرم و سر به بيابان مىگذارم، آن قدر مىروم تا از گرسنگى و تشنگى بميريم، اين سخن به رسول خدا (ص) رسيد، حضرت دلش سوخت و اجازه ملاقاتشان داد، هر دو به ديدار آن جناب شتافته اسلام آوردند.و چون رسول خدا (ص) در مر الظهران بار انداخت، و با اينكه اين محل نزديك مكه است، مردم مكه از حركت آن جناب بكلى بىخبر بودند، در آن شب ابو سفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء از مكه بيرون آمدند تا خبرى كسب كنند.از سوى ديگر عباس عموى پيامبر (ص) با خود گفت: پناه به خدا، خدا به داد قريش برسد كه دشمنش تا پشت كوههاى مكه رسيده، و كسى نيست به او خبرى بدهد، به خدا اگر رسول خدا (ص) به ناگهانى بر سر قريش بتازد و با شمشير وارد مكه شود، قريش تا آخر دهر نابود شده، اين بىقرارى وادارش كرد همان شبانه بر استر رسول خدا (ص) سوار شده به راه بيفتد، با خود مىگفت:بروم بلكه لابلاى درختهاى اراك اقلا به هيزمكشى برخورم، و يا دامدارى را ببينم، و يا به كسى كه از سفر مىرسد و به طرف مكه مىرود برخورد نمايم، به او بگويم به قريش خبر دهد كه لشكر رسول خدا (ص) تا كجا آمده، بلكه بيايند التماس كنند و امان بخواهند تا آن جناب از ريختن خونشان صرفنظر كند.از اينجا مطلب را از قول عباس مىخوانيم: به خدا سوگند در لابلاى درختان اراك دور مىزدم تا شايد به كسى برخورم، كه ناگهان صدايى شنيدم كه چند نفر با هم صحبت مىكردند، خوب گوش دادم صاحبان صدا را شناختم، ابو سفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء بودند، و شنيدم ابو سفيان مىگفت به خدا سوگند هيچ شبى در همه عمرم چنين آتشى نديدهام، بديل در پاسخ گفت: به نظر من اين آتشها از قبيله خزاعه باشد، ابو سفيان