ترجمه تفسیر المیزان جلد 20
لطفا منتظر باشید ...
گفت: خزاعه پستتر از اينند كه چنين لشكرى انبوه فراهم آورند من او را از صدايش شناختم، و صدا زدم اى أبا حنظله- ابو سفيان- تا صدايم را شنيد شناخت، و گفت ابو الفضل تويى؟ گفتم آرى، گفت: لبيك پدر و مادرم فداى تو باد، چه خبر آوردهاى؟ گفتم: اينك رسول خدا (ص) است با لشكرى آمده كه شما را تاب مقاومت آن نيست، ده هزار نفر از مسلمين است.پرسيد: پس مىگويى چه كنم؟ گفتم: با من سوار شو تا نزد آن جناب برويم تا از حضرتش برايت امان بخواهم، به خدا قسم اگر آن جناب بر تو دست يابد گردنت را مىزند، ابو سفيان با من سوار شد، با شتاب استر را به طرف رسول خدا (ص) راندم، از هر اجاق و آتشى رد مىشديم مىگفتند: اين عموى رسول خدا (ص) و سوار بر استر آن جناب است، تا به آتش عمر بن خطاب رسيديم، صدا زد اى ابا سفيان حمد خداى را كه وقتى به تو دست يافتيم كه هيچ عهد و پيمانى در بين نداريم، آن گاه به عجله به طرف رسول خدا (ص) دويد، من نيز استر را به شتاب رساندم، به طورى كه عمر و استر من جلو درب قبه راه را به يكديگر بستند، و بالأخره عمر زودتر داخل شد، آن طور كه يك سواره كندرو، از پياده كندرو جلو مىزند.عمر عرضه داشت: يا رسول اللَّه اين ابو سفيان دشمن خدا است كه خداى تعالى ما را بر او مسلط كرده و اتفاقا عهد و پيمانى هم بين ما و او نيست، اجازه بده تا گردنش را بزنم، من عرضه داشتم: يا رسول اللَّه من او را پناه دادهام، و آن گاه بلافاصله نشستم و سر رسول خدا (ص) را- به رسم التماس- گرفتم، و عرضه داشتم به خدا سوگند كسى غير از من امروز در باره او سخن نگويد، ولى عمر اصرار مىورزيد، به او گفتم: اى عمر آرام بگير، درست است كه اين مرد چنين و چنان كرده، ولى هر چه باشد از آل عبد مناف است، نه از عدى بن كعب- دودمان تو- اگر از دودمان تو بود من وساطتش را نمىكردم. عمر گفت اى عباس، كوتاه بيا، اسلام آوردن تو آن روز كه اسلام آوردى محبوبتر بود براى من از اينكه پدرم خطاب اسلام بياورد. مىخواست بگويد: تعصب دودمانى در كارم نيست، به شهادت اينكه از اسلام تو خوشحال شدم بيش از آنكه پدرم مسلمان مىشد، اگر مىشد. در اينجا رسول خدا (ص) به عمويش عباس فرمود فعلا برو او را امان داديم، فردا صبح او را نزد من آر.مىگويد: صبح زود قبل از هر كس ديگر او را نزد رسول خدا (ص) بردم، همين كه او را ديد فرمود: واى بر تو اى ابا سفيان آيا هنوز وقت آن نشده كه بفهمى