جان ديويى مى گويد:وقتى امر يا چيزى را مورد تجربه قرار مى دهيم ، از طرفى عملى روى آن مى كنيم و از طرف ديگر، به اقتضاى چگونگى آن تغيير مى پذيريم . از طرفى دخالتى در جريان آن امر يا چيز مى كنيم و از طرف ديگر، آن امر يا چيز دخالتى در جريان وجود ما مى كند. پس تجربه متضمن دو وجه است : وجه فعال و وجه منفعل . اگر يكى از اين دو وجه در ميان نباشد، تجربه ميسر نمى شود. تجربه بدون وجه فعال اصلا امكان نمى يابد و تجربه بدون وجه منفعل چيزى جز فعاليتى بى معنى نيست . فعاليت موجب تغيير است ، ولى اگر جريان فعاليت تاءثيرى بر ارگانيسم نگذارد، مدرك و بامعنى نخواهد بود. وقتى كه فعاليت ما موجب تغييرى مى شود و اين تغيير در ارگانيسم منعكس مى گردد، تجربه صورت مى گيرد. يعنى فعاليت به صورتى با معنى و انسانى در مى آيد. در چنين موررى است كه يادگيرى تحقق مى پذيرد.
تحقق يادگيرى
كودكى كه صرفا دست خود را در مقابل آتش مى گيرد و مى سوزاند تجربه نمى كند. ولى كودكى كه دست خود را مقابل آتش مى گيرد و بر اثر احساس سوزش دست خود را پس مى كشد، به تجربه مى پردازد. زيرا در جريان اين عمل به معنى آتش پى مى برد، سوختن دست كودك ، اگر موجد ادراك و عاطفه اى نشود، فرقى با سوختن يك قطعه چوب ندارد. فعلى است شيميايى و فاقد معنى ، تجربه شمرده نمى شود.تجربه متضمن فكر است ، زيرا فكر رابطه آگاهانه اى است بين آن چه نسبت به امور و اشياء مى كنيم و آن چه امور و اشياء نسبت به ما مى كنند. رابطه اى است بين مساعى ما و نتايج آن ها. بنابراين ، تجربه به تفكر يا كشف روابط گوناگون مى انجامد.(249)
شناختن روا و ناروا
تجربه هاى علمى ، مانند مباحث علمى ، وسيله شكفتگى عقل و نيرومندى دستگاه درك است . تجربه راهنماى آدمى در شناختن روا و ناروا و تشخيص صلاح و فساد است . ارزش آرا و نظرات مردم را با مقياس درك عقلى آنان و تجربياتى كه در زندگى اندوخته اند مى توان سنجيد.آنان كه مسائل زندگى را با دقت مطالعه كرده اند و از نيك و بدهاى حيات و عكس العمل هاى آن ها درس عبرت گرفته اند، و خلاصه مطالعات خويش را به صورت تجربيات منظم ، در خزانه حافظه نگاهدارى نموده اند و بر طبق آن عمل مى كنند، مردانى عاقل و روشن بين هستند، و اغلب نظراتشان صائب و اعمالشان بر وفق مصلحت است .