روان كارى كه بر جنبه غرايز استوار، براى بيان هر گونه تظاهرات روح انسانى ، غرايز را پايه و ملاك قرار مى دهد و چون اين تظاهرات متعدد و متضاد مى باشند، فرويد ناچار شده است كه هر يك از اين غرايز، به غريزه ها معتقد شود. در نتيجه ، به غريزه زندگى ، غريزه مرگ و غريزه تهاجم قائل شده است .فرضيه فرويد مستلزم يك درك اصلى بدبينانه اى است و از همين جاست كه غريزه تهاجم در فريضه روان كاوى ، جاى مهم و بسيار بزرگى را گرفته است . به زعم فرويد، انسان در حكم يك حيوان شرورى است كه تمايل طبيعى اش نفرت از نوع مى باشد و هيچ گونه عامل محبت و مهرى در او وجود ندارد. در صورتى كه در عمل و واقع ، عوامل عاطفى مسلما در كار است . به علاوه : نقش وجدان اخلاقى كه روان كاوى بدان معرفت ندارد، در عمل به بحرانهايى منجر گرديده است . (880)
نقش غرايز در روانشناسى مدرن
روانشناسى مدرن تحت سلطه و نفوذ روان كاوى ، غرايز را اصل و اساس قرار داده و آن را به مقام الو هيت رسانيده است و در نتيجه سير قهقرايى به سوى شرك باستانى پيدا شده است . البته غرايز در زمان توحيد موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله نيز داراى اهميت بوده است ، ولى تابع سلسله مراتب بوده و زيرا اقتدار وجدان اخلاقى فعاليت داشته است ، وجدان اخلاقى و غرايز را هم آهنگ ساخته و آن ها را در جهت مفهوم اجتماعى بشريت سوق مى داده است .