(قال على عليه السلام : للنفوس خواطر للهوى : والعقول تزجر و تنهى .) (305)على عليه السلام فرموده است : نفس اماره بشر بر اساس هوى و تمايلات ناروا، خاطراتى در خود مى پرورد، و عقل مصلحت انديش مانع اجراى آن خاطرات مى شود و آدمى را از اعمال تمنيات خود باز مى دارد.(و عنه عليه السلام : للقلوب خواطر سوء والعقول تزجر منها.) (306)و نيز فرموده است : در دلهاى بشر، خاطرات بد و خواهش هاى زشت پديد مى آيد. عقل است كه از اعمال آن خاطرات جلوگيرى مى كند و بشر را از بدكارى و گناه محافظت مى نمايد.
احساسات مخرب
(محرك هاى اعمال ، از نوع عاطفى اند. حتى افلاطون نيز منحصرا آنها را عقلانى نمى دانست . ما در عين احتياج به احساس ، به منطق نيز احتياج داريم . احساس اگر بوسيله عقل هدايت نشود، خطرناك است . مثلا خطر حسد از يك اپيدمى طاعون كمتر نيست ، زيرا هر كس براى آزار ديگران بيشتر از كمك به خود تلاش مى كند. كينه نيز همچون حسد، متباين با قوانين زندگى است ، زيرا اصولا مخرب است .)(307)در اجتماعى كه عقل بر احساسات حاكم باشد، جايى كه تمايلات عاطفى مردم با مصلحت انديشى عقل به كار افتد، آن جا كانون خوشبختى و سعادت است . آن جا مهد عدالت و امنيت است و خلاصه آن جا مدينه فاضله است .در آن جا، مردم همواره از نيروى پربركت احساسات و عواطف حداكثر استفاده را به نفع ماديات و معنويات خويش مى نمايند و در پرتو راهنمايى هاى عقل ، از خطراتى كه ممكن است دامنگيرشان شود، مصون و محفوظاند.
فساد و تباهى
جايى كه عقل محكوم هوى باشد، جايى كه تمايلات نفسانى و خواهش هاى غريزى بر مردم حكومت كند و جامعه پيرو بى قيد و شرط شهوات و تمايلات نارواى خود باشد و صداى عقل به جايى نرسد، آن جا كانون فساد و تباهى است . آن جا مركز تيره روزى و بدبختى است . در آن جا از عدل و انصاف ، از حق و فضيلت سخنى نيست . در آن جا زندگى انسانى و سجاياى اخلاقى به معنى واقعى خود، مفهومى نخواهد داشت .