جوان از نظر عقل و احساسات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جوان از نظر عقل و احساسات - نسخه متنی

محمدتقی فلسفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قصر مجلل و دختر ماهرو

گفت : ده سال تمام من و مادرم در خانه اى مسكن داشتيم . همسايه مجاور ما مرد ثروتمندى بود. قصر مجلل و با شكوه آن مرد متمكن ، دختر ماهرو و زيبايى را در آغوش داشت كه نظيرش در هيچ يك از قصور اين شهر نبود.

چنان شيفته و دلباخته او شدم كه صبر و قرارم به كلى از دست رفت . براى آن كه به وصلش برسم ، تمام كوشش را به كار بردم . از هر درى سخن گفتم و به هر وسيله اى متوسل شدم ، ولى نتيجه نگرفتم . آن دختر زيبا همچنان از من كناره مى گرفت . سرانجام به او وعده ازدواج دادم و به اين اميد قانعش ‍ كردم . با من طرح دوستى ريخت و محرمانه باب مراوده باز شد تا يكى از روزها به كام دل رسيدم و دلش را با آبرويش يك جا بردم و آن چه نبايد بشود، اتفاق افتاد.

خيلى زود فهميدم كه دختر جوان فرزندى در شكم دارد. دو دل و محير شدم از اين كه آيا به وعده خود وفا كنم و با ازدواج نمايم ، يا آن كه رشته محبتش را قطع كنم و از وى جدا شوم ؟

شق دوم را انتخاب كردم و براى فرار از دختر، منزل مسكونى ام را تغيير دادم و به منزلى كه تو در آن جا به ملاقاتم مى آمدى ، منتقل شدم و از آن پس از او خبرى نداشتم . از اين قصه سال ها گذشت . روزى نامه اى به من با پست رسيد.

نامه تكان دهنده

در اين موقع دست خود را دراز كرد و كاغذ كهنه زرد رنگى را از زير بالش ‍ خود بيرون آورد و به دست من داد. نامه را خواندم ، اين مطالب در آن نوشته شده بود.

اگر به تو نامه مى نويسم ، نه براى اين است كه دوستى و مودت گذشته را تجديد نمايم ، براى اين كار حاضر نيستم حتى يك سطر يا يك كلمه بنويسم ، زيرا پيمانى مانند پيمان مكارانه تو و مؤ دتى مانند مؤ دت دروغ و خلاف حقيقت تو شايسته يادآورى نيست . چه رسد كه بر آن تاءسف خورم و تمناى تجديدش را نمايم .

مايه ترس و رسوايى

تو مى دانى روزى كه مرا ترك گفتى ، آتش سوزنده اى در دل و جنين جنبنده اى در شكم داشتم . آتش تاءسف بر گذشته ام بود و جنين مايه ترس و رسوايى آينده ام . تو كمترين اعتنايى به گذشته و آينده من ننمودى . فرار كردى تا جنايتى را كه خود به وجود آورده اى نبينى و اشك هايى را كه تو جارى كرده اى ، پاك نكنى .

آيا با اين رفتار بى رحمانه و ضد انسانى مى توانم تو را يك انسان شريف بخوانم ؟

هرگز، نه تنها انسان شريف نيستى ، بلكه اصلا انسان نيستى . زيرا تمام صفات ناپسند وحوش و درندگان را در خود جمع كرده اى و يك جا مظهر همه ناپاكى ها و سيئات اخلاقى شده اى .

/ 791