احساسات بيشتر از غدد داخلى و اعصاب سمپاتيك و قلب ناشى مى گردد تا از مغز. شوق و شجاعت و عشق و كينه ، ما را به كارى كه طرحش را عقل كشيده وامى دارد. ترس و خشم و عشق ، كشف و جراءت اقدام است كه با واسطه اعصاب سمپاتيك روى غددى عمل مى كند كه ترشحشان ما را به حالت عمل و دفاع يا فرار و حمله وامى دارد.هيپوفيز و تيروئيد و غدد جنسى و فوق كليوى عشق و شور و كينه را ممكن مى سازد.
فعاليت هاى عاطفى
به خاطر عمل اين اعضا است كه جماعات بشرى باقى مى مانند. منطق به تنهايى براى اتحاد افراد كافى نيست و نمى تواند مهر بورزد و كينه بتوزد. اجراى فضايل اخلاقى ، وقتى كه غدد داخلى معيوب اند، مشكل مى شود.عقل به زندگى خارجى نظر دارد و احساس بر عكس ، به زندگى درونى مى پردازد. به گفته پاسكال قلب دلايلى دارد كه منطق نمى شناسد. فعاليت هاى عاطفى روان و حس اخلاق و حس جمال و حس مذهبى است كه در ما در نيروى و شادى ايجاد مى كند و به افراد قدرتى مى بخشد كه از خود خارج شوند و با ديگران تماس بگيرند، آنان را دوست بدارند و در راهشان فداكارى كنند.(287)
راهنماى فضليت
يكى از تفاوت هاى مهم عقل و احساس ، كه توجه به آن براى عموم افراد بشر، به خصوص نسل جوان ضرورت دارد اين است كه عقل به طور فطرى راهنماى پاكى و فضيلت است و همواره بشر را به خير و صلاح مى خواند و از ناپاكى و گناه متنفر است ، ولى هدف احساسات و انگيزه هاى عاطفى مختلف است . گاهى انسان را به نيكى و پاكى تحريك مى كند، و گاهى به ارتكاب جرم و جنايتش وامى دارد.