در محيط نيرومند و تواناى اجتماع ، فرد به صلاح و فساد فكر نمى كند و به عواقب كار خود نمى انديشد. او در دست اجتماع ، مانند تخته پاره كوچك ناچيزى است كه در مسير حركت سيلاب عظيم و بنيان شكنى قرار گرفته است . كوركورانه حركت مى كند و جامعه به هر طرف كه مى رود، وى را با خود مى برد.
اطاعت كوركورانه
بنا به فرضيه لوبن ، فرد در اجتماع شخصيت آگاه خود را از دست مى دهد و تابع تلقينات جمعيت مى گردد. درست مانند معلول هيپنوتيسم كه به فرمان عامل است . فردى كه جزء جمعيتى در مى آيد، در نردبان مدنيت چندين پله پائين تر مى آيد. شخص ممكن است فوق العاده با تربيت و عاقل باشد و در حال انفرادى سخت درباره عواقب كردار و رفتار خويش بينديشد، لكن در ميان جمع ممكن است تبديل به يك وحشى گردد و بدون تفكر و تامل ، در تحت سلطه غريزه ، به هر اقدامى تن در دهد. انسان در جمع به درجه وحشيگرى سقوط مى كند و از هر تلقينى ، كوركورانه و بدون چون و چرا، پيروى مى نمايد و دست به اقداماتى مخالف عادت و افكار خود مى زند. به نظر لوين ، فرد در ميان جمعيت حكم شنى را در ميان خرمن شن دارد كه باد به ميل خود هر جا بخواهد آن را مى برد. (664)اگر جامعه از مردمان رشيد، عالم ، درستكار و بافضيلت تشكيل شده باشد، ممكن است جنبش عمومى و حركت اجتماعى آنان ، منشاء خير و خوبى گردد و موجبات رفاه بيشترى را براى مردم فراهم آورد. ولى در جايى كه اكثريت مردم افراد نادان ، بى سواد، فرومايه و بى فضيلت باشند، در آن جا حركت اجتماعى اغلب مضر و خطرناك است و مى تواند مصائب غيرقابل جبرانى به با بياورد.